آرتان جلوی شرکت پیاده شد و با دلتنگی به پسرِ خوش خندهی جذاب مقابلش خیره شد. کاش میتونست تموم روز کنارش باشه.
به دور شدن اون جیپ قرمز، نگاه کرد و چرخید تا وارد شرکت بشه و با کسی برخورد کرد. مرد روی زمین افتاد و آرتان با معذرت خواهی دستش رو برای کمک دراز کرد.
با خیره شدن به صورت شکسته شدهی ترسناک مقابلش رنگ از صورتش رخت بست. مرد دست آرتان رو گرفت و از روی زمین بلند شد و بدون هیچ مقدمهای حرف زد.
-مرد شدی.
آرتان چند قدم عقب رفت و اخمهاش توی هم رفت و مرد به حرف زدن ادامه داد.
-امیر صبر کن. خودتی نه؟
آرتان شروع کرد به تند تند راه رفتن و سرش تیر کشید. قدم هاش رو سریعتر از قبل کرد و به دویدن رسید. وارد شرکت شد و بدون توجه به بقیه سوار آسناسور شد و منتظر موند تا در بسته بشه.
دستهاش رو روی سرش گذاشت و بدنش رو کمی خم کرد و بغض به گلوش حمله کرد. درب آسانسور باز شد و به سمت اتاقش رفت و دید بابا حامدش منتظرش نشسته.
بدون حرف اضافهای سمتش رفت و به آغوشش پناه برد و بغضش شکست.
حامد گیج و پریشون شد. نمیدونست چه اتفاقی برای تک پسرش افتاده و آرتان مردی نبود که به این راحتی اشک بریزه.
-هی... چی شده مرد گنده؟
دستش رو روی موهای پسرش کشید و منتظر شد تا حرف بزنه و صدای بغض آلودش رو شنید.
-اون.. پایین بود... خودش بود... چرا ؟ من... نمیتونم... نمیخوام ببینمش.
-کی؟
-داداشت.
آرتان با نفرت گفت و دستهای حامد به لرزه افتاد. اجازه نمیده پسرش رو ازش بگیره. همین که آرتان به اسم پدرش معرفیش نکرد کافیه. حمید پژوه پیداش شده. بعد از دوازده سال...
دست هاش رو دو طرف صورت پسرش گذاشت و توی چشم هاش خیره شد.
-جمع و جور کن خودتو... دیگه بچه نیستی. اختیار زندگیت دست خودته. تنها کسی که زندگی تو بهش ربط داره منم... بابات منم.. پسر منی.. میفهمی؟ خانوادت منم آرتان. من پشت و پناهتم. هر اتفاقی بیوفته نمیذارم کمرت خم بشه. هیچکس حق نداره بهت آسیب بزنه.
حامد روی کلمهی من تاکید خاصی داشت و میخواست ثابت کنه که آرتان پسر خودشه. پدر و مادر بودن که فقط به تولید مثل نیست! پدر و مادر باید حامی بچههاشون باشن. توی هر شرایطی یار و یاور و چراغ راهشون باشن. نه وقتی که بفهمی بچت قرار نیست طبق آرزوهات پیش بره تنش رو به آتیش بکشی.
آرتان سرش رو پایین انداخت و حامد دستش رو زیر چونش گذاشت و سرش رو بالا گرفت.
-گردن شکسته نباش. محکم. مَرد باش.

YOU ARE READING
کفن پوش
Romance[COMPLETE]by saba2079 ((میگن اگه چهل نفر کفن یکی رو امضا کنن میره بهشت. ولی من میگم اگه تو کنارم باشی دنیام بهشت میشه.)) اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد یه سر بزنید♡