11

1.3K 261 53
                                    

کیا به کفنش دست کشید. فقط شش نفر دیگه.
به آخرش نزدیک شده.
شش امضای دیگه و بعد دیگه از مرگ ترسی نداره. روحش آزاد میشه و به ابدیت میرسه. دنیای بدون درد. انتظار هیچ چیز فوق‌العاده‌ای نداره فقط دیگه دردی نباشه.

صدای فریاد آشنایی به گوشش رسید. جعبه‌ی کفنش رو بست و به زیر تخت برگردوند و از جاش بلند شد. صدا بلند تر میشد و کیا بیشتر وحشت میکرد.
در اتاق رو باز کرد و به وسط‌های راه رو رسیده بود که دید کاووس جمشیدی با وضع بهم ریخته و عجیبی به سمتش حمله ور شده.

کیا چند قدم عقب رفت و کاووس یقه‌ی لباسش رو گرفت. بوی وحشتناک الکل ازش بلند شده بود و چشم‌های به خون نشستش جرعت حرف زدن رو از کیا گرفته بود.

-چرا عذابم میدی؟ چشمات همه جا هست...

کیا متوجه منظورش نشد و سعی کرد عقب بره و دست‌های بزرگش رو از یقه‌ی لباس خودش باز کنه اما فایده نداشت.

کاووس تن لاغر کیا رو بلند کرد و به دیوار کوبید. انگشت هاش رو به سمت گردنش برد و با تمام قدرتش فشار داد.

پلک‌های کیا لرزید و گوشش سوت کشید. لب‌های لرزونش رو از هم باز کرد تا کمی هوا به ریه‌های بیمارش برسونه. با آخرین توانش پاش رو جلو برد و به کاووس لگد زد و فشار دستش کمتر شد.

کاووس انگشت هاش رو شل کرد و با تعجب و دلتنگی به چشم های کیا خیره شد و دستش رو آروم بالا برد و روی صورتش گذاشت و زمزمه کرد.

-الهه..

کیا نمیتونست نفس بکشه و متوجه رفتارای کاووس نمیشد. قفسه سینش مچاله میشد و تمام تنش درد رو فریاد میزد. دنیا‌ی دورش تیره تر میشد و صدای فریاد پدربزرگش رو شنید.

حاجی جمشیدی دستش رو جلو برد و یقه لباس کاووس رو گرفت و به سمت عقب کشید. وقتی دست‌هاش از بدنِ نوه‌ش باز شد سیلی محکمی به صورتش زد و از کیا دورش کرد.

جسم کم جون کیا روی زمین افتاد و قطره‌ی اشکش از گوشه چشمش پایین رفت. چشم هاش بسته شده بودن اما هنوز صدای داد و فریاد رو میشنید.

سردی ماسک رو روی صورتش حس کرد و کمی اکسیژن به ریه‌هاش رسید و شروع کرد به سرفه کردن. دستش رو روی گردنش گذاشت و بدنش رو جمع کرد.

پلک هاش رو باز کرد و با صورت خیس و اشک آلود مادربزرگش مواجه شد.

خورشید بانو وقتی در خونه رو باز کرد و اجازه داد پسره مست و نیمه هشیارش وارد خونه بشه حتی برای یک ثانیه چنین چیزی رو تصور نمیکرد.
بعد از بحث با همسرش دید کاووس دست هاش رو دور گردن کیا انداخته و خشکش زد.

ماسک اکسیژن رو روی صورت کیا گذاشت تا دوباره نفس‌هاش جریان پیدا کنه.

کیا دستش رو به دیوار گرفت و سعی کرد خودش رو بالا بکشه.
دستِ کمکِ مادربزرگش رو پس زد و سمت اتاقش رفت.

کفن پوشWhere stories live. Discover now