18

1.4K 241 35
                                    

آرتان لبخند زد و کیسه‌ی غذا رو به سمت دوست قدیمیش گرفت.

-یکی گفته بود از گشنگی داره میمیره‌. منم که رفیقِ با مرام. گفتن کار داری!

-آره... بعداً حرف میزنیم.

آراس گفت و کیسه رو از دست آرتان گرفت و کنار رفت و چشم‌های آرتان به روی جسم ضعیف و لاغر کیا افتاد. صورتش آشفته‌تر و رنگ پریده تر از باقی روز ها بود و چشم های اقیانوسیش مغموم‌تر از روز های قبل.

-کیا...

آرتان بی اختیار گفت و کیا سرش رو بلند کرد و به سختی لبخند زد‌. ماسک اکسیژنش رو برداشت و آروم حرف زد‌.

-تو همه جا هستی...

آراس با انگشت به جفتون اشاره کرد.

-همدیگه رو میشناسین؟

آرتان جواب داد.

-یه جورایی دوستیه جدید و عجیب و غریب.

به سمت کیا رفت و دست های سردش رو گرفت و کمک کرد راه بره.

آراس دیگه چیزی نگفت و سمت اتاق کناری رفت و از کیا خواست تا وقتی که برمیگرده روی تخت اتاق وی آی پی دراز بکشه.

آرتان با نگرانی به چشم های کیا نگاه کرد و در حالی که کوله سنگین اکسیژنش رو از روی دوشش برمیداشت باهاش حرف زد.

-چی شده؟

-ریه هام آب آورده. تومورم هم دوباره رشد کرده. پژوه‌ِ اخمالو کمکم میکنی برای کفنم امضا جمع کنم؟ فقط شیش تا مونده.

صمیمیت خاصی بینشون بود و آرتان نمیتونست به اون دریای آبیِ چشم هاش جواب منفی بده‌.

-معلومه کمکت میکنم. اجازه میدی الان پیشت بمونم؟

کیا سر تکون داد و دست‌های آرتان رو محکم فشار داد. نمیفهمید این حس بینشون چیه و فقط میخواست پیش هم بمونن.

باهم به سمت اتاق وی آی پی رفتن و آراس در حالی که گان، لباسش رو کاور کرده بود وارد اتاق شد و با آرتان حرف زد.

-میری بیرون؟ زود تموم میشه.

کیا با نگرانی به آراس خیره شد و اعتراض کرد.

-میشه بمونه؟ نمیخوام بره.

آراس کمی فکر کرد و به درب اتاق خیره شد و جواب داد.

-خیلی خب... آرتان لباسات آلودس. اول باید گان بپوشی. توی اتاق من هست. دست هاتم ضدعفونی کن. در رو هم ببند تا کسی نبینت. گان توی کمد فلزیه. بسته بندیه پلاستیکی داره.

آرتان سر تکون داد و از اتاق بیرون رفت و آراس به حرف زدن ادامه داد.

-جای ترس نیست. فکر کنم قبلا انجام دادی درسته؟

-بچه بودم... درد داشت..

-برات بی حسی میزنم. نیازی به دستگاه نیست. گفتم که حجمش خیلی کمه‌‌. لباست رو در میاری؟

کفن پوشOnde histórias criam vida. Descubra agora