23

1.3K 254 38
                                    

کیا با لبخند به سمت ساختمون رفت و با دیدن هیاهوی کارمندای شرکت ابرو هاش بالا رفت. انگاری یادش رفته بود آرتان پژوه چه کسی بود!

سمت میز گوشه سالن رفت و با خانوم مقابلش حرف زد.
-سلام. آقای پژوه... آم امیرحسین پژوه گفته بود بیام اينجا.

زن که از روز‌های قبل پسر رو به روش رو شناخته بود ابروش رو بالا فرستاد و با تعجب حرف زد.

-فامیلی؟

-جمشیدی.

-جمشیدی... جمشیدی؟ آقای‌جمشیدی سر جلسه هستن. پسر خوب اذیت نکن.. این چه کاریه میکنی؟ جا زدن خودت برای ملاقات با مدیریت کار اشتباهیه.

کیا آهی کشید و گوشیش رو برداشت و شماره‌ی آرتان رو گرفت و قبل از سلام و حرف های اولیه شروع کرد به غر زدن.

-من طبقه اول شرکتت منتظرم. کفنم رو بده برم. قبل از اینکه منو خر کنی اول از همه با صغری کبری‌ نگران حالت هماهنگ کن.

-آم... فکر میکردم خوابی... ببخشید ببخشید. یه مسئله‌ای پیش اومد... خب... گوشی رو بده به خانم بلندرفتار.

کیا گوشی رو جلوی صورت خانم رو به روش گرفت و منتظر موند.

زن اول ابرو هاش رو بالا انداخت و بعد لبش رو به دندون گرفت و شروع کرد به معذرت خواهی.

-وای من نمیدونستم... معذرت میخوام مهندس پژوه. واقعاً معذرت میخوام. حتماً به روی چشم.

گوشی رو به کیا پس داد و شروع کرد به حرف زدن.

-ببخشید جناب. یه مشکل کوچیک بود. من از حضور شما عذر میخوام. بفرمایین لطفاً.

جلوتر حرکت کرد و کیا پشت سرش راه افتاد. سوار آسانسور شدن و به طبقه‌ی آخر رفتن.

کیا روی مبل انتظار نشست و بلندرفتار براش چایی و شیرینی روی میز گذاشت. تشکر کوتاهی کرد و دست به سینه منتظر شد.
حالا پنج نفر دیگه نیاز داره. شايد بتونه آرتان رو هم راضی کنه اما... خب... مطمئن نیست در موردش. پدری و مادریش هم بهترین آدم های روی زمینن اما قبول نمیکنن کفنش رو امضا کنن.

پیدا کردن آدم‌های خوب کار سختیه.

در اتاق جلسات باز شد و کیا با لبخند از جاش بلند شد و با دیدن کاووس جمشیدی که از اتاق بیرون میومد لبخندش محو شد.

کاووس با دیدن کیا چشم هاش گرد شد و ابرو‌هاش بالا رفت. اخم سنگینی روی صورتش جا خوش کرد و با حرص به سمت پسرِ متعجبش رفت.

-اینجا چه غلطی میکنی؟ همه جا باید زندگیمو سیاه کنی؟ همه جا مثل زالو میچسبی به زندگیِ من؟

کیا بغض کرد. لبش لرزید و سرش رو پایین انداخت. نفس عمیق کشید و لوله‌ی نازال بینیش رو بین انگشت‌هاش گرفت و با صدایی که انگار از ته چاه درمیومد حرف زد.

کفن پوشWhere stories live. Discover now