smut

2.2K 235 31
                                    


کیا به صدای شُرشُر آبی ‌که از حموم میومد گوش داد و سرش رو پایین انداخت. از خودش و بدنش در برابر آرتان خجالت میکشید و حس میکرد زیادی در مقابل اون مردِ جذاب، معمولی و سادست.

از بدن نحیف و لاغرش شرمنده بود اما با همه‌ی وجود بدن آرتان رو میخواست. با تردید و شَک سمت درب حموم رفت. دستش روی دستگیره سُر خورد و کمی صبر کرد.

ضربان قلبش بالا رفته بود و دلش بوسه‌های آرتان رو درخواست میکرد.
لبش رو به دندون گرفت و با استرس در رو باز کرد و پا به داخل حموم گذاشت.

آرتان در حالی ‌‌که زیر دوش آب سرد بود؛ سرش رو چرخوند و بدون خجالت رو به روی کیا ایستاد. آب از روی پوست برنزه و براقش به پایین سر میخورد و نگاه گرم و نافذش روی لب‌ و گردن کیا در گردش بود.

دست هاش رو روی پیشونیش گذاشت و موهای خیسش رو به عقب هُل داد و آروم آروم جلو رفت.

نگاه کیا روی بدن کاملاً برهنه‌ی رو به روش افتاد و نفسش سخت شد و سرش رو پایین انداخت. تنش داغ شده بود و حرارتِ روی پوست همیشه سردش رو حس میکرد.

آرتان یه قدم دیگه جلو اومد و کیا با گونه‌های سرخ شده و دستپاچگی حرف زد.

-خب... من... نمیخواستم بیام تو..ولی... آخه دوست دارم... اما... اما...

آرتان انگشت اشارش رو بالا آورد و روی لب‌های ‌کیا گذاشت و سرش رو خم ‌کرد و روی گردنش گذاشت. حرکت لغزنده‌ی روی گردنش باعث شد چشم‌هاش رو ببنده و دستش رو به سینه‌ی لخت آرتان بکشه و لبش رو به دندون بگیره تا صدای ناله‌ای ازش بلند نشه.

آرتان لب‌هاش رو زیر خط فک ‌کیا برد و کیا به شونش چنگ زد و آه آرومی از دهنش خارج شد.
آرتان سرش رو بلند ‌کرد و سراغ لب‌هاش رفت و بعد چند ثانیه به نفس نفس افتادن و کیا دستش رو روی قفسه‌‌ی سینه‌ی خودش گذاشت و سرش رو پایین انداخت.

آرتان دستش رو پایین برد و به رون پاش چنگ زد و بلندش کرد و از حموم بیرون بردش. ‌کیا رو سمت تخت برد و شیر اکسیژن رو باز کرد و نازال بینیش رو روی صورتش گذاشت.

[ نویسنده‌ی مهربونم😍😍😍😍 lonlybitch12
:|:
کیا با حس نوازش شونه‌ش توسط آرتان چشم هاش رو بست و نفسش رو حبس کرد. طولی نکشید که آرتان فشار انگشت هاش رو روی شونه ی کیا بیشتر کرد و اون پسر رو روی تخت خوابوند.

حس می‌کرد تک تک نوازش‌های آرتان حتی از روی لباس دارن دیوونه‌ش میکنن. کمی خجالت میکشید اما این چیزی بود که واقعا میخواست. میخواست آرتان و با تمام وجودش حس کنه.

بدنش رو روی تخت عقب تر کشید و به پشت خوابید.
چشم های خمارش رو به آرتان انداخت و متوجه شد که اون پسر با شیفتگی به لب هاش خیره شده.

کفن پوشWhere stories live. Discover now