حامد پژوه جلوی درب قدیمی ایستاد و سرش رو بالا گرفت و در زد.
چند بار نفس عمیق کشید و دستهاش رو توی جیبش فرو کرد تا لرزشش مشخص نشه.صدای تق تق از پشت در اومد و بعد در باز شد. به دختر سبزه رویی که چادر سفید گلدار روی سرش بود لبخند زد و سلام کرد و دستش رو از جیبش درآورد و جلوی دختر گرفت.
دختر اخماش توش هم رفت و حامد به حرف اومد.
-آوا جان چقدر بزرگ شدی... نامحرم نیستم. عموتم. بابات خونه هست؟
آوا با شک و تردید دست داد و از جلوی در کنار رفت و جواب داد.
-بفرمایید. الان صداش میکنم. بفرمایید بالا...- مرسی عمو جان... توی حیاط منتظرش میمونم.
حامد لبخند تلخی زد و به محیط خونه نگاهی انداخت. دیوارهای آجری و بوی نم خاک...
حالا میفهمه که چرا آرتان از نمای آجری متنفره. اون از هر چیزی که این حیاط و این خونه رو به یادش بیاره نفرت داره.حمید با رکابی سفید و شلوار کردی مشکی و صورت بهم ریخته و دمپایی مقابل حامدی که کت و شلوار کرم رنگ و کفش های چرم ايتاليايی پوشیده بود ؛ قرار گرفت.
برادر طرد شده زودتر حرف زد.
-سلام... دو کلمه حرف حساب دارم بعدش میرم.
-علیک... چیه؟
-خلاصه حرفم اینه. از پسرم دور باش.
-هه... پسرت؟! زن من زاییده... من بزرگش کردم از آب و گل درآوردمش شده پسرت؟
-آرتان پسر منه. وقتی میخواستی جونش رو بگیری یادت نبود پدری. الان یادت افتاده؟
-امیرحسین. اسم بچهی من امیر حسینه.
-پسر منه اسمش هم آرتانه. دوباره جلوی شرکت یا حتی خونم ببینمت ازت شکایت میکنم. تو سعی کردی یه بچه رو بُکشی بخاطر اسم و آبروی خودت.
-اون موقع من عصبی بودم. فکر کردم... فکر کردم مثل.. مثل توی کثافته.
حامد هیستریک خندید و دستش رو به ابروش کشید و جواب داد.
-به نظرت این کاری که کردی رو توجیح میکنه؟
-اون پسره رو دیدم. گفت دنبال حلالیته، زندگیش خراب شده. تعریف کرد اون موقع بهم دروغ گفته و چیزی بین اون و امیرحسین نبوده.
-اوه... اینو که بهش بگی فکر میکنی با آغوش باز منتظرت میشه؟ نه.. من بهتر از تو میشناسمش. چندتا مشت محکم نثارت میکنه. از خانوادهی من دور باش حمید. همون جوری که این دوازده سال نبودی بازم نباش.
-من پدرشم.
-کدوم پدر؟ وقتی تو ولش کردی واسه خرج زندگیش به مسابقههای غیر قانونی رو آورده بود. من پیداش کردم. من دستش رو گرفتم. من بهش اسم و زندگی دوباره دادم. آرتان پسر منه. سر بچم با کسی شوخی ندارم. ازش فاصله بگیر وگرنه....
YOU ARE READING
کفن پوش
Romance[COMPLETE]by saba2079 ((میگن اگه چهل نفر کفن یکی رو امضا کنن میره بهشت. ولی من میگم اگه تو کنارم باشی دنیام بهشت میشه.)) اگه از رمان گی فارسی خوشتون میاد یه سر بزنید♡