لبهایش را محکم روی هم قفل کرده بود. درد به پایش نیش میزد و در بدنش پخش میشد. هر بار که برخورد چوب با ساق پایش را حس میکرد، دستهایش را بیشتر مشت میکرد.
اشک در چشمانش حلقه بسته بود، اما نمیخواست کسی گریه کردنش را ببیند. ونهان، برادر نامادریاش کمی آنطرفتر نشسته بود و با لبخندی که ژان تا سالها بعد از خاطر نبرد، نگاهش میکرد.
نامادریاش با قدرت بیشتری آن پسر بچه ی شش ساله را تنبیه میکرد. ژان نگاه پر از نفرتش را به ونهان دوخت و در دل به خود قول داد روزی انتقام تمام توهینهایی را که آن مرد به مادرش کرده بود، بگیرد.
صدای نامادریاش در گوشش پیچید: پسرهی حرومزاده، تو هم مثل مادرت بی حیا و نمک نشناسی
توهینهای بانو ژوانیی یکی پس از دیگری به گوش ژان مینشست و روح پاک آن کودک را میخراشید.
چشم که باز کرد غرق عرق بود. روی تختش نشست، اتاق در تاریکی مطلق فرو رفته بود. دستی به صورتش کشید. خاطرات گذشته بار دیگر کابوس شده بودند. به خوبی خاطره آن روز را به یاد داشت.
ونهان برادر نامادریاش و ملکه به خانهشان آمده بود و مادرش را هنگام استراحت کردن زیر سایه درختی، دیده بود.
" هرزه، باید برای اینکه خواهرم اجازه داده با اون حرومزاده اینجا بمونی ممنون باشی و حداقل به جای تنبلی کمی کار کنی"
مادرش آن روزها مریض بود، مریضی که در نهایت مرگش را به همراه داشت، اما تا آخرین لحظه کار کرده بود و تنها گاهی که توان کار کردن برایش نمیماند استراحت میکرد، ژان تحمل آن غمی را که در چشمان مادرش مینشست، نداشت.
" مادر من هرزه نیست. اون همیشه کار میکنه."
آن بچه تنها حقیقت را گفته بود، اما ونهان گوشش را گرفته بود و پیش خواهرش برده بود تا تنبیهاش کند. گفته بود ژان به او بیاحترامی کرده است، دروغ گفته بود اهالی آن خانه از درد کشیدن ژان و مادرش لذت میبردند.
یادآوری آن روزها و حال مادرش درد را در قلبش زنده کرد. بغض توی گلویش نشست. روزهای سیاه گذشته آنقدر در دلش روی هم جمع شده بودند که دیگر نمیتوانست تحملشان کند. حالا که ییبو سرنخی داده بود تا بتواند اندکی هم که شده آن رنج را تسلی بخشد، خوشحال بود.
حق با ییبو بود، چیزی به اسم انتقام آن دو را به هم وصل کرده بود. انتقام تمام روزهایی که از دست داده بودند. انتقام رنجی که به خانوادهشان روا شده بود.
.
.
.
صدای قلبش را در گوشش میشنید. میترسید امگایی که سر به سینهاش تکیه داده بود به دیوانه شدن قلبش پی ببرد.
YOU ARE READING
in your arms (Completed)
Fanfictionبادبزنی باز می شود خونی می ریزد رقاصی می رقصد عشق به یک امگا کشوری را به آتش می کشد خیانت عشق حسرت انتقام زوج ها : ییژان، جیشوان شخصیت ها: شیائو ژان، وانگ ییبو، وانگ هاشوان، سونگ جیانگ، یوبین