قسمت بیست و یکم
صدای خسخس نفسهایی اتاق کوچک را پر کرده بود. پسر بچهای دستمال خیسی را روی پیشانی زنی که در بستر بود، میگذاشت. بعد از چند نفس سرفهای از گلوی زن بیرون میرفت.
آلفای کوچک با دستهایی که تقریبا نا نداشت، بدن زن را ماساژ میداد. بیرون باد چون ناقوسی در دوردست دنگدنگ میکرد.
: مامان، حالت خوب میشه
زن سرش را چرخاند و از میان پلکهای خستهاش به پسرش نگریست. باد به چوبهای خانه فشار میآورد. پسر چشمهایش خیس اشک بود.
: اجازه نمیدم اون ونهان دیگه اذیتت کنه. وقتی بزرگ و قوی شدم حسابش رو میرسم
زن لبخند نیمهجانی زد. دستش را روی صورت پسر گذاشت. دستهای زن چون آتش میسوخت.
: تو همین الان هم قوی هستی. بهم قول بده بزرگ که شدی زندگی خوبی داشته باشی. وارد دربار شو و به همه نشون بده چقدر قوی هستی. امگایی رو ملاقات کن و بهش عشق بورز. قول بده مثل پدرت نباشی… ژان قول بده
اشکهای ژان تبدیل به هقهقی شد. سرش را تکان داد.
:قول میدم مامان. ولی شما هم باید زنده بمونین و وزیر شدنم رو ببینید. میخوام زیباترین امگای گوسو رو داشته باشم. میخوام شما و امگام رو خوشحال کنم. شما هم باید باشین
زن آرام پلک زد. صدای سرفههایش بیامان اتاق را پر میکرد. بعد از هر کلمه سرفه میکرد.
: من همیشه همراهتم… همیشه هستم
.
.
.
دستی روی بازوی ژان نشست.
: حواست هست؟
سر چرخاند و ییبو را دید که با اخمی روی صورتش نگاهش میکرد. وزیر جوان دستی به پشت گردنش کشید.
: ببخشید حواسم نبود
ییبو غرولندی کرد: میشد حدس زد
ژان لبخند زد، به همراه ییبو بیرون از قصر آمده بودند. این پیشنهاد ژان بود، دلش میخواست ییبو هم همراهش باشد، وقتی این خبر را به مادرش میدهد.
: متاسفم، اخم نکن. داشتی چی میگفتی؟
ییبو چشم غرهای به آلفا رفت. صبح که ژان از او خواسته بود همراهش جایی برود، فکر میکرد به قضیهی ونهان و مدرکی که به دست آورده بودند، مربوط میشود، اما حالا داشتند در جنگل قدم میزدند.
:پرسیدم کی میخوای همه چیز رو به فرمانروا بگی؟
نیشخندی روی لب ژان نشست.
YOU ARE READING
in your arms (Completed)
Fanfictionبادبزنی باز می شود خونی می ریزد رقاصی می رقصد عشق به یک امگا کشوری را به آتش می کشد خیانت عشق حسرت انتقام زوج ها : ییژان، جیشوان شخصیت ها: شیائو ژان، وانگ ییبو، وانگ هاشوان، سونگ جیانگ، یوبین