part 16

599 198 95
                                    

می‌دانست در بازی سرنوشتی که دچارش بود، جز باخت چیزی در انتظارش نبود. عاشق امگای مردی بود که قسم خورده بود، زندگی‌اش برای نجاتش بدهد. از زمانی که وارد ارتش شده بود به او گفته بودند جانش برای فرمانروا و خانواده‌اش است. بارها جان در کف گرفته،  به میدان نبرد رفته بود. 

حتی اکنون هم حاضر بود حانش را برای امپراطور بدهد. اما برای اولین بار در زندگی‌اش احساسی چرکین به قدرتمندترین شخص کشور در دل داشت. از اینکه امپراطور می‌توانست هر وقت که می‌خواهد جیانگ را در آغوش بکشد، بی‌آنکه نگران چیزی باشد، تنش را به آتش می‌کشید. 

هنوز مزه‌ی عشق‌بازی‌ با جیانگ را حس می‌کرد. زمان بودن‌شان با هم کوتاه بود، اما می‌دانست تا لحظه‌ای که چشم بر دنیا ببندد آن چند روز را فراموش نمی‌کند. 

جز لیانگ هیچ‌کس از آنچه بین‌شان بود خبر نداشت، جیانگ به او اطمینان داده بود ندیمه‌اش این راز را همراه خود خواهد داشت. 

افکارش چون کلافی آشفته در هم گره خورده بود، او و جیانگ قول داده بودند دست از عشق نکشند، اما زیر چشمان فرمانروا چطور می‌توانستند همدیگر را ملاقات کنند؟

از طرفی این روزها رفتار ژان هم عجیب شده بود، درخواست‌هایی کرده بود که شک هاشوان را برانگیخته بود. اما ژان گفته بود به زودی همه چیز را برایش تعریف می‌کند. سال‌ها دوشادوش هم جنگیده بودند و می‌دانست دوستش هر نقشه‌ای را که در سر داشته باشد با دقت و زیرکی پیش می‌برد. 

رشته‌ی افکارش با استشمام رایحه‌ای آشنا، پاره شد. نگاهش روی جیانگ و لیانگ که قدم می‌زدند، سر خورد. چند روز از برگشتن به قصر می‌گذشت و این اولین باری بود که امگا را در این مدت می‌دید. دلش پر می‌کشید برای درآغوش کشیدنش. اما حتی از جایش تکان نخورد، چند قدم عقب‌تر از فرملنروا ایستاده بود. 

جیانگ با دیدن فرمانروا و همراهانش سرعت قدم‌هایش را آهسته‌تر کرد. وانمود کرد به فرمانروا می‌نگرد اما چشمانش جز هاشوان کسی را نمی‌دید. سر خم کرد 

: فرمانروا

لبخندی روی لب‌ بوون نشست. هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کرد بعد از سال‌ها دوباره عاشق شود. خاطره‌ی تلخ عشق اولش هنوز بر قلبش سنگینی می‌کرد، اما این امگای جوان دوباره او را زنده کرده بود.

:ئافرت جیانگ حالت چطوره؟

جیانگ کلمات را شمرده بر زبان می‌راند

: با لطف فرمانروا حالم خوبه 

بوون لبخندی زد، جیانگ را شادتر از هر زمان دیگری می‌دید، فکر می‌کرد این شادی بخاطر دیدار پدرش است.

: از اینکه به سلامت برگشتی خوشحالم، دستور دادم به قضیه حمله بین راه رسیدگی بشه 

جیانگ سر خم کرد: ممنون فرمانروا، به لطف فرمانده وانگ اتفاقی برام نیفتاد 

in your arms  (Completed) Where stories live. Discover now