Part 4

921 229 34
                                    

قسمت چهارم

انگشتانش را روی صورتش کشید ، نگاهش را از چشمان زیبایی که در آینه جواهرنشانش به او خیره مانده بود، گرفت . داتینگ لبخندی به دوستش زد 

:تو همینجوری هم زیبایی گل صد تومانی 

اخمی نمایشی روی چهره امگای جوان نشست . داتینگ از اینکه اینگونه دوستش را اذیت کند لذت می برد. به آرامی جواهراتی را که برای تزئین مو بود میان موهای ییبو گذاشت 

: شوخی کردم ییبوی من 

لبخند روی لبهای ییبو نشست، مهم نبود تصویر سرد و مغرورش در ذهن همه بود، دلش نمی خواست نزدیکانش او را مانند بقیه ببیند. داتینگ با دیدن لبهای ییبو که جلو داده بود با صدای بلند خندید 

: خوشحالم که این چهره رو نشون کسی نمی دی وگرنه هیچ آلفایی نمی تونست جلوی خودشو برای دست زدن بهت بگیره 

نگاه ییبو دوباره روی انعکاس خودش در آینه برگشت ، گوشه لبش از روی رضایت بالا رفت ، داتینگ همیشه می دانست چطور صورت و موهایش را برای هر اجرا آرایش کند. داتینگ گل سر آخر را به موهای ییبو زد 

: نگفتی برای اجرای امشبت از چه چیزی الهام گرفتی 

دستان خدمتکار جوان در میان سکوت اربابش بی حرکت ماند، ییبو آهی کشید و آرام گفت 

: یه غریبه

داتینگ آخرین تکه لباس را برایش آورد. سفیدی گل های صدتومانی میان قرمزی ابریشم سر برآورده بودند، ییبو دستش را روی صدتومانی های گلدوزی شده کشید. هر کسی می توانست با دیدن آن لباس بفهمد که برای او دوخته شده است

: همیشه سلیقه وزیر یوبین رو تحسین می کنم

ییبو به داتینگ نگاهی انداخت ، دستی به موهایش کشید، غرور در صدایش موج می زد 

: بهترین چیزی که انتخاب کرده کنارته 

داتینگ خم شد و در گوشش زمزمه کرد : حیف که اون انتخاب تو نیست   

ییبو از جایش بلند شد و به بتای جوان اجازه داد آخرین تکه لبایش را تنش کند. حق با داتینگ بود یوبین انتخاب او نبود، مهم نبود وزیر جوان چقدر با ملاحظه با او رفتار می کرد یا بهترین هدایا را برایش می فرستاد ییبو نمی توانست مقاومت دلش در برابر این وزیر جوان را نادیده بگیرد. دلش شبیه به دژی بود که هیچ سواره نظامی نمی توانست درهایش را باز کند، ییبو گاهی حس می کرد حتی خودش هم کلید این دژ را گم کرده است.

: خب آماده شدی ، برو و یکبار دیگه دل آلفاهایی که اون بیرون هستن رو بلرزون

نیشخندی روی لبهای ییبو نشست، یکبار دیگر می توانست زانو زدن آلفاهای قدرتمند را در مقابل خود ببیند.

ديدار بعد از ظهر شاه و چائو به خوبي پيش رفته بود و اين دليل بيشتري براي جشن به همه ميداد. امپراطور در كنار چائو روي صندلي هايشان زير سايه باني نشسته بودند كمي آنطرفتر ملكه و ولیعهد به چشم می آمدند.  درباریان و تجار روی صندلی هایشان دو طرف محلی که رقاصان می رقصیدند نشسته بودند. 

in your arms  (Completed) Where stories live. Discover now