از عزیزان از دست رفته تنها خاطره است که میماند و ییبو به همان خاطرهها چنگ میزد تا امید و نفرت را در قلبش جای دهد. آنچه تمام این سالها او را به جلو قدم برداشتن تشویق کرده بود همین دو احساس بود. امید خود به تنهایی واژهای است زیبا و درخشان، اما اگر آن امیدی که برای آدمی چون ریسمانی برای زنده ماندن است، امید به انتقام باشد، رنگی سیاه به خود میگیرد.
ییبو هر شب قبل از خواب به آن خاطراتی که برایش باقی مانده بود فکر میکرد تا فراموششان نکند، اما گاه مرز خیال و واقعیت چنان در هم میپیچید که نمیدانی کدام خاطره واقعیت است و کدام خیال.
آیا واقعا پدرش برایش زیر درخت هلوی خانهشان، تاب آویزان کرده بود؟ مادرش برایش شعر میخواند و پدرش تصویرشان را نقاشی میکرد؟
وقتی خاطرهها در هم پیچ میخوردند، داتینگ را صدا میزد و برای هم از گذشته میگفتند تا دوباره به خاطراتشان رنگ واقعیت ببخشند.
داتینگ سعی داشت جلوی صدای خندهاش را بگیرد.
: بعدش با سنگ زدی تو سر اون آلفا چون بهت گفته بود امگاها ضعیفن
ییبو با رضایت لبخندی زد: حقش بود، وقتی گریه کرد بهش خندیدم و گفتم اونی که ضعیفه خودشه
داتینگ به نشانه تایید سرش را تکان داد.
: شنیدم به لطف پدرش الان فرماندار یکی از شهرها شده
از کودکی با هم بزرگ شده بودند و خاطرات زیادی داشتند. وقتی ییبو در ده سالگی به قصر آمده بود تا رقاص شود داتینگ هم همراهش آمده بود. داتینگ رقاص خوبی بود، اما چون زیبایی ظاهریاش چندان مورد پسند بقیه نبود نتوانسته بود یکی از رقاصان دربار شود و ییبو از نفوذش برای نگه داشتنش کنار خود به عنوان ندیمهاش استفاده کرده بود.
یببو لبخندی زد و به چهرهی آن دوستی که سالهای اندک شادی و رنجهای بیشمار بعدش را با هم گذرانده بودند، نگریست.
: به زودی انتقام پدرامون رو میگیریم
داتینگ سری تکان داد، سعی کرد لبخند بزند اما نتوانست. تنها یادآوری مرگ بیرحمانهی پدرش قلبش را میآزرد.
: از اینکه بعد این همه سال بالاخره تونستیم کسی رو پیدا کنیم که قدرت کمک کردن بهمون رو داره خوشحالم
ییبو سر تکان داد: نمیدونم اون همه نفرت وزیر ژان از ملکه و خانوادهش چه دلیلی داره ولی حس میکنم روح اونم زخم عمیقی برداشته
داتینگ ابرویی بالا انداخت، دستش را تکیه گاه سرش کرد و به پسر مقابلش نگاه کرد.
: نظرت دربارهی وزیر ژان چیه؟
ییبو چرخشی به چشمانش داد، از وقتی با ژان وارد آن نقشهی انتقام شده بودند، دوستش هر روز سعی میکرد او را ترغیب کند به داشتن رابطهای عاطفی با وزیر جوان.
YOU ARE READING
in your arms (Completed)
Fanfictionبادبزنی باز می شود خونی می ریزد رقاصی می رقصد عشق به یک امگا کشوری را به آتش می کشد خیانت عشق حسرت انتقام زوج ها : ییژان، جیشوان شخصیت ها: شیائو ژان، وانگ ییبو، وانگ هاشوان، سونگ جیانگ، یوبین