15 | زنبور ملکه

4.7K 1.1K 496
                                    


جونگکوک چهارزانو جلوی سینی بزرگ نشسته بود و با اخم تلاش میکرد آرد توی کیسه رو توی سینی الک کنه. بعد از ناهار، تهیونگ و لوهان ظرف ها رو شستن و به مادر جونگکوک اجازه ندادن کمکشون کنه. اونم ازشون تشکری کرده بود و رفته بود تا سری به مغازش بزنه و برگرده.
البته سهون هم کمکشون بشقاب ها رو خشک میکرد و توی کابینت میذاشت. لوهان اسکاچ میکشید و تهیونگ کف ها رو پاک میکرد.

جونگکوک رو به هوجین که در حال خوندن یه مجله راجع به ماشین های کنترلی بود گفت:
- نمیخوای بیای کمک؟

هوجین تکونی به آدامس توی دهنش داد:
- هیونگ اگه میخواستم بیام کمک به نظرت می‌نشستم مجله بخونم؟

جونگکوک با انزجار لبش رو جمع کرد:
- بی تربیت وقتی بچه بودی تازه میخواستی جیش کردن یاد بگیری کی یادت داد چجوری کونتو بشوری؟

هوجین با اخم مجله رو روی مبل پرت کرد و از جا بلند شد:
- هیونگ!!

جونگکوک ابرو هاشو بالا انداخت:
- چیه؟ من حتی کمک مامان پوشکتو عوض میکردم تربچه نقلی! همه جاتو دیدم!

هوجین سرخ سرخ شده بود. یونا چشمش رو به تلوزیون دوخته بود و وانمود میکرد چیزی نمیشنوه. سه پسر دیگه هم توی آشپزخونه در حال شستن آخرین تکه های ظرف بودن.

هوجین با حرص سمت جونگکوک اومد:
- وقتی مامان اومد میگم چقدر ازم سواستفاده میکنی.

جونگکوک پوزخندی زد:
- فکر نمیکنی بر عکسه؟ منم هر روز میرم کمک مامان توی مغازه یا تو؟

هوجین دست به سینه شد:
- تو بری اونجام همش سرت توی گوشیه هیونگ. کمک نمیکنی.

- نذار به مامان بگم سوختن اتو تقصیر کی بوده!

هوجین شونه ای بالا انداخت:
- خب بگو. مگه فکر کردی من مثل تو ترسوام؟

جونگکوک اخمی کرد:
- چرا چرت میگی؟

تهیونگ و لوهان و سهون از توی آشپزخونه اونا رو نگاه میکردن. کار ظرف ها تموم شده بود.

هوجین ابروهاش رو بالا داد:
- تو میترسی هیونگ. یه ترسویی!

جونگکوک دست های آردی شده‌اش رو توی سینی تکوند و از جا بلند شد:
- دری وری گفتن رو تمومش کن.

هوجین انگار عصبی شده بود. صورت پسر بچه ده ساله رنگ گرفته بود. رو به یونا کرد:
- مگه دروغ میگم نونا؟

یونا از روی مبل بلند شد و تلوزیون رو خاموش کرد:
- هوجین این بحث تمومه.

اما هوجین ادامه داد:
- فقط یه ترسو مثل تو مدال هاشو میریزه بیرون و مثل احمق ها اجازه میده بزننش!

جونگکوک آهی کشید:
- هوجین-

اما پسر بچه داشت گریش میگرفت:
- چرا اینجوری میکنی هیونگ؟ من دیگه بچه نیستم!

𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎Where stories live. Discover now