51 | هنوز هم قشنگه

4.2K 1K 438
                                    

- بدون دغدغه، توی کوچه برای خودت دوچرخه سواری میکنی آره؟
پسر یقهٔ جونگکوک رو گرفت و توی صورتش زمزمه کرد.

پلک های جونگکوک از استرس میلرزید. نفس های بی صداش، به شماره افتاده بودن و میدونست اگه یکم دیگه بگذره، به سکسکه میوفته.

هیونگوون یقه جونگکوک رو رها کرد و اون رو روی زمین هل داد. پسری که موهای کاهویی رنگ داشت خندید و آرنج جونگکوک با کشیده شدن ناگهانی روی آسفالت، زخم شد و به سوزش افتاد. پس تهیونگ کجا بود؟

هیونگوون بالای سرش ایستاد و نفس عمیقی کشید:
- اگه هیون می زنده بود، امشب باید بیست و دو سالگیش رو جشن میگرفت. به خاطر توی عوضی نمیتونه اینکار رو بکنه!

جونگکوک فقط لب هاش رو به هم فشرد. نمیفهمید چرا نمیتونه از خودش دفاع کنه. حتی از دهنش یه کلمه هم درنمیومد. جونگکوک دیگه مثل قبل خودش رو مقصر نمیدونست، ولی نمیفهمید چرا هنوزم از جنگیدن میترسه.. اون همین هفتهٔ پیش به خاطر اینکه پدرش روی یه جی دست بلند کرده بود، میخواست بره و اونو کتک بزنه! حالا مثل یه بچهٔ بی عرضه نشسته بود کف زمین و منتظر بود تا بزننش. دست های جونگکوک مشت شد و لبش از بغض لرزید.

هیونگوون پوزخند زد:
- تو واقعا حالم رو به هم میزنی!
و پای راستش رو عقب برد تا به جونگکوک لگد بزنه.

جونگکوک با دیدن پای هیونگوون، وحشت زده دست هاش رو جلوی صورتش گرفت. همین که منتظر بود ضربه به دست هاش یا پهلوش بخوره؛ از بین ساعد های دستش دید که کسی محکم هیونگوون رو هل داد.

جونگکوک دست هاش رو پایین آورد و به تهیونگ نگاه کرد که چطور مثل یک گرگ وحشی، خودش رو روی هیونگوون انداخت و بعد شروع کرد مشت زدن توی صورتش!

تهیونگ بدون وقفه مشت هاش رو توی صورت پسر فرود میاورد:
- عوضی تویی! عوضی لعنتی که باید مجازات شه تویی!!

اما خیلی طول نکشید که دو پسر دیگه، تهیونگ رو عقب کشیدن و روی زمین انداختن. تهیونگ با کمر روی آسفالت ها خورد و آخی از دهنش در رفت. جونگکوک هینی کشید و از جا بلند شد تا به تهیونگ کمک کنه ولی پسری که موهای بلوند داشت به عقب هلش داد. نگاه تهیونگ به چشم های نگران جونگکوک افتاد و لبخند زد:
- خوبم کوک. چیزی نیست!

هیونگوون به آرومی از روی زمین بلند شد. گوشه بینیش کمی خونی بود و گونه هاش از شدت ضربه، سرخ شده بودن و به زودی رنگشون به بنفش تغییر پیدا میکرد.
- پس اومدی دعوا کنی ته.. دو شب پیش اومدم سراغت ولی سوییتت کسی نبود. چه خوب که اینجایی.

تهیونگ پوزخندی زد:
- آره اومدم دعوا کنم و هر دردی به جونگکوک داده باشی باید دو برابرش رو پس بدی لعنتی!

هیونگوون با ابروهای بالا رفته خندید:
- میبینم مواد خیلی خوب بهت ساخته.. چی بهت دادن که اینقدر شجاعت کرده!؟

𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎Where stories live. Discover now