25 | هیونگ داره میزاد

4.4K 1K 469
                                    

چی بهتر از آپ سر صبح روز اول هفته که حوصله کلاس مجازیاتون رو ندارین؟
*دور کردن دانش آموزان از درس و زندگی یک واجب کفایی و دارای پاداش الهی است.
نقل از عمر ابن حنیف فرزند مهندس ابرام
_________________________________________

جونگکوک تند تند کیک شکلاتی رو میجوید و قورت میداد. محال بود اگه بخواد جلوی لوهان کم بیاره. پسرا دیگه حتی از کارد و چنگال هم استفاده نمیکردن و درست عین جنگلی ها کیک جلوشون رو تکه میکردن و توی دهن شون میچپوندن.

لپ های جونگکوک باد کرده بود و سس شکلاتی رویی کیک مالیده بود به دور دهنش. هوجین با ذوق نگاه میکرد و دست هاش رو به هم میکوبید.

یونا آهی کشید:
- حیف که به اون مرحله نرسیدم. کیک های خوشمزه ای بودن.

تهیونگ کنار سهون نشست ولی نگاهش همچنان روی لوهان و جونگکوک بود. به سختی لب زد:
- اینقدر تند میخورن که دل درد میگیرن.

جونگکوک زودتر از لوهان کیک رو تموم کرد. لوهان نفس عمیقی کشید و دستش رو روی شکمش گذاشت:
- وای دارم میترکم!

سهون تشویقش کرد:
- تو میتونی لولو فقط یه کم دیگه مونده!

لوهان از «لولو» خطاب شدنش توسط سهون لبخند بزرگی زد و سمت ژله حمله ور شد. جونگکوک اخم کرد و مشت بزرگی از پاستیل های کِرمی نوشابه ای رو توی دهنش فرو کرد. پاستیل ها رو نیمه جویده قورت داد که گلوش کمی درد گرفت.

تهیونگ با نگرانی از جا بلند شد:
- این بازی مزخرفه. اگه حالتون بد بشه چی؟

یونا کوسن نارنجی رو توی بغلش جابجا کرد:
- هیچی نگو ببینم تازه داریم حال میکنیم. جونگکوک؛ فقط ژله مونده پسر! زودباش!

جونگکوک آخرین دونه مارشملوی سفید و صورتی پیچ پیچی رو توی دهنش جا داد و لوهان شروع به خوردن پاستیل هاش کرد.

تهیونگ میدونست قرار نیس این پرخوری عاقبت خوبی داشته باشه. ولی نمیتونست اون هیجانی که از دیدن رقابت سنگین پسرا زیر پوستش میدوید رو هم انکار کنه! سهون کیسه پارچه ای یخ رو از روی پهلوش برداشت و روی میز گذاشت:
- لوهان شربت!

یونا داد زد:
- نه! جونگکوک خودت برش دار. پارچ رو سر بکش نذار اون بخوره!

جونگکوک ژله سیب رو فقط قورت داد. از شدت تند خوردن دلش داشت درد میگرفت. لوهان هم به آخرای ظرف پاستیل و مارشملوهاش رسیده بود که جونگکوک پارچ شربت پرتقالی رو قاپ زد، مثل یه لیوان بزرگ اون رو لبِ دهنش گذاشت و قلپ قلپ همه رو داد بالا!

حواس همه پی تموم شدن اون مایع نارنجی رنگ توی پارچ بودن ولی چیزی که چشمهای تهیونگ روشون میخ شده بود، سیبک گلوی جونگکوک بود که پایین و بالا میشد! دست تهیونگ بی اختیار سمت گلوی خودش رفت و سیبکش رو لمس کرد. اما مال تهیونگ اونقدر برجسته نبود. دوباره نگاهش رو به جونگکوک داد. چقدر گلوی جونگکوک سفید بود. قبلا به این دقت نکرده بود.

𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎Where stories live. Discover now