40 | شکلات خوری

4.6K 1.1K 488
                                    

چهل پارت... حس میکنم بچم کم کم داره وارد مدرسه میشه. بلو کوچولوی من💙

یکم عر بزنین این پارت🥺💔
.
.

- چجوری آخه!؟
تهیونگ به برادر هفده سالش نگاه کرد که چطور با ذوق برای یک مشتری، رولت خامه ای داخل جعبه میذاشت. با اون دستکش های پلاستیکی و یونیفرم شکلاتی رنگ بیشتر از سنش نشون میداد. موهای بلوند و بلندش رو هم پشت سرش بسته بود.

لوهان دست به سینه به دیوار تکیه داد:
- اون بچه داره کارشو خوب انجام میده.

تهیونگ سرش رو به طرفین تکون داد:
- کمتر از دو ساعت کار گیرآورده... من دو هفته گشتم...

جونگکوک دستش رو روی شونهٔ تهیونگ گذاشت:
- خب برادرت با پارتی قبول شده. تو پارتیش بودی.

تهیونگ دستش رو نامحسوس پشت کمر جونگکوک برد و پهلوی راستش رو نوازش کرد. پلک های جونگکوک با خوشنودی به هم نزدیکتر شد و بیشتر به تهیونگ تکیه داد. مثل یه جوجه اردک که از زیر بارون آوردیش کنار بخاری.

- هی شما دوتا، لاو بترکونی هاتون رو ببرین پشت مغازه.
یونا با سینی حاوی دونات های شکلاتی بهشون نزدیک میشد. جونگکوک ناخودآگاه عقب پرید که باعث شد پاش به پایه میز کوچیک چسبیده به دیوار گیر کنه و با باسن روی زمین فرود بیاد.

- اوخ!
جونگکوک گفت و تهیونگ با خنده کنارش نشست:
- هی خوبی؟ چرا اینقدر هول کردی!؟

جونگکوک با گیجی سر تکون داد:
- قرار نبود پایه میز پشت سرم باشه.

یونا نچ نچی کرد و قبل از اینکه به لوهان دونات تعارف کنه، سهون با جستی سمت سینی یکی از دونات های شکلاتی که با ترافل زرد تزئین شده بود رو قاپ زد:
- ازینا!

تهیونگ دست جونگکوک رو گرفت و بلندش کرد. جونگکوک پشتش رو با دست تکوند و غرغر کرد:
- فایده این میز چیه واقعا؟

سهون با دهنی پر و لب های شکلاتی، هومی کشید:
- دونات خود بهشته. پدر صگ جذاب!

لوهان نگاه متعجبی به سهون کرد و به دونات خودش خیره شد انگار که چیزی غیر یه دونات معمولیه. خب سهون جوری حرف میزد انگار دونات شکلاتی یه خوراکی عه که برای اولین بار وارد کرهٔ زمین شده و تا قبل از اون فقط توی مریخ از بین خاک سرخ در میومده!

سهون به نگاه گیج لوهان خندید و دست دور گردنش انداخت:
- دونات دوست نداری؟

خب لحنش بیشتر شبیه این بود که تو دونات دوست نداری! پس میتونی اونو ردش کنی بیاد برا من! لوهان چشم هاش رو ریز کرد و دوناتش رو از جلوی چشمهای براق سهون کنار برد:
- چرا خیلیم دوست دارم!
و گاز محکمی به دوناتش زد.

سهون ناکام عقب رفت و بقیه دوناتش رو خورد.

یونا نگاهی به هیونجین کرد:
- میگم تهیونگ، برادرت مدرسه میره مگه نه؟

𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎Where stories live. Discover now