26 | گنجشک پشمکی

5.1K 1.1K 705
                                    

*خطر: احتمال بارش اکلیل در نواحی مجراهای هوایی:)

یه آهنگ بی کلام میدم لطفا بگیرینش و گوش بدین خیلی دوست داشتنی عه:
Dismantle , Peter Sandberg
و این پارت رو با این نوشتم قشنگ توی حسه😭

_________________________________________

جعبه های پرتقال سنگین تر از چیزی بودن که تهیونگ انتظار داشت. ساعت ده صبح بود و تهیونگ سر کار پاره وقتش بود. مغازه خلوت بود و فقط یه دختر دبیرستانی داشت جلوی یخچال دنبال نوشیدنی مورد علاقش میگشت.

پیرمرد صاحب مغازه، پشت صندوق نشسته بود و در حالی که بیسکوییت کرم داری رو با دندون مصنوعی هاش میجوید، خیره به تلوزیون کوچیک کنار مغازه اش برنامه زیباترین گل های جهان رو برای بار دهم میدید. پیرمرد عاشق گل ها بود و جلوی مغازه اش و درست کنار ردیف صندوق های میوه گلی گلدون با گیاه های مختلف گذاشته بود. اطلسی، گل کاغذی، سوسن چشم سیاه، مینا و حتی یه گلدون پر از بابونه های ریز و درشت.

تهیونگ پرتقال های برچسب دار رو توی صندوق های کنار هم چید و کار که تموم شد، باکس مقوایی رو که با حروف آبی درشت روش نوشته شده بود «پرتقال تو سرخ» رو گوشه مغازه گذاشت. هوا خیلی گرم بود و پیشونی تهیونگ کمی عرق کرده بود. احتمالا تا ظهر گرم تر هم میشد.

- هی تهیونگ، میتونی یکی از این بیسکوییت ها رو بهم بدی؟

تهیونگ داخل مغازه شد و سمت قفسه بیسکوییت ها رفت. بسته سفید بیسکوییت کرم دار رو برداشت و سمت صندوق رفت:
- شما خیلی بیسکوییت دوست دارین آقای شو.

پیرمرد لبخندی زد و با دست های چروکیده اش بیسکوییت رو از تهیونگ گرفت:
- وقتی بچه بودم مادرم توی پکن برام ازینا درست میکرد. اسمم رو گذاشت شولان. شو یعنی کتاب و لان یعنی گل ارکید. من گل ها رو خیلی دوست دارم. خصوصا ادریسی های آبی رو.

تهیونگ لبخندی زد:
- اسم تون معنی قشنگی داره. مادر خوبی داشتین.

پیرمرد درجه پنکه قدیمی سبز رنگش رو زیاد تر کرد و گفت:
- خسته شدی. بیا یکم بشین خنک شی.

تهیونگ سر تکون داد و روی صندلی چوبی نشست. پیرمرد بسته بیسکوییت رو باز کرد:
- جوونیم زیاد کتاب میخوندم. دیگه حوصله نمیکنم. البته با وجود عینک، گاهی چشمامم یاری نمیکنن. یه شاعر از شانگهای بود که خیلی دوستش داشتم. یکی از شعر هاش رو نصفه نیمه یادمه. میخوای برات بخونم؟

تهیونگ خندید:
- چرا که نه.

شولان به گلدون ارکیده روی میزش خیره شد:
- آخرین گل ها می شکفند
ارکیده ها و داوودی ها با عطر تلخ شان
من در رویای آن روی زیبایم
که هرگز نمی توانم از یاد ببرم
برای لحظه ای سر خوش می شوم
و آنگاه اندوه کهن باز می گردد
من فقط زمان کوتاهی جوان بودم
و اکنون دوباره پیر می شوم.

𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎Where stories live. Discover now