61 | منو تاب بده

3.8K 1K 451
                                    

خیلی به زندگی سابیدنیم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که... به درک! من بدون نوشتن نمیتونم! پس بقیه مشکلات میتونن تشریف ببرن توی باسنم و شمام میتونین امروز بلو داشته باشین🧃

این پارت خیلی حساسه. بدون آهنگی هم که توی کانال مالیدم نمیتونین حس بگیرین و ریده میشه به پارت چون لیریکش توی داستان میاد، حتی اگه تلگرام ندارین این رو از گوگل دانلودش کنین چون حیاتی عه🥲🤌
Sway , Rosemary Clooney

_________________________________________

جونگکوک با بی حوصلگی پاهاش رو تکون تکون داد:
- پس چرا نمیاد..

تهیونگ نگاهی به پسر انداخت:
- لابد صحبتشون طولانی شده.

جونگکوک نفس عمیقی کشید و روی روی کاناپه، دراز شد. خطاب به یه جی پرسید:
- هوجین کجاست؟

یه جی ماسک آلوئه ورای غنی با ویتامینش رو روی صورتش صاف کرد:
- رفته دنبال سهون و یونا. سهون برای اینکه از دلش دربیاره، میخواست براش چیپس و پنیر درست کنه.

جونگکوک با شنیدن جمله یه جی، یکدفعه همه چیز برای لحظات کوتاهی فراموشش شد:
- چیپس و پنیر؟ یعنی فقط من غریبه بودم!؟

تهیونگ با دیدن لب های جمع شدهٔ جونگکوک، بی صدا خندید. باید درست کردن یه غذای خوشمزه مخصوصِ جونگکوک رو توی برنامه اش میگذاشت.

صدای در باعث شد جونگکوک توی جاش صاف بشینه. نگاهش رو به پنجره دوخت. چشمهاش دنبالِ مادرش میگشت اما با دیدنِ یونا، سهون و هوجین؛ اخم هاش دوباره تو هم شد. از روی مبل بلند شد و به طرف در حیاط رفت.

هوجین با یک ظرف در بسته پلاستیکی توی دست هاش، از پله ها بالا اومد. دمپایی های مرد عنکبوتی اش رو شلخته روی پله دوم از پا درآورد و وارد خونه شد. ظرف رو جلوی جونگکوک گرفت و خوشحال شروع کرد توضیح دادن:
- هیونگ هیونگ! این چیپس و پنیر رو یونا درست کرده! نصفش رو برات آوردم بیا امتحانش کن خیلی خوب شده!

جونگکوک لبخند زد. ظرف رو از دست هوجین گرفت و پرسید:
- هوجین، مامان رو توی کوچه ندیدی؟

پسر بچه پلکی زد:
- مامان؟ نه. مگه توی مغازه نیست؟

جونگکوک گوشه لبش رو با استرس گاز گرفت. ظرف رو به هوجین پس داد و سریع از در بیرون رفت. کفش هاش رو بدون جوراب پوشید و پله ها رو پایین رفت. یونا که تازه داشت از پله ها بالا میومد با دیدنش چند بار پلک زد:
- کجا میری کوک؟

جونگکوک سری تکون داد و به طرف در خونه رفت. انقدر هول کرده بود که میون راه، ناخواسته تنه کوتاهی به سهون زد. تهیونگ دنبالش دوید:
- جونگکوک!

جونگکوک اهمیتی نداد و از خونه بیرون رفت. هوجین با نگرانی به یه جی نگاه کرد:
- داداشم چش بود؟

𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎Where stories live. Discover now