19 | سوسکهای شاخدار آفریقایی

4.7K 1.1K 380
                                    

سلم🍉:)

- نه. اونوقت الکل بخوریم کی رانندگی کنه؟
تهیونگ گفت و جونگکوک هومی کشید. نمیتونستن مست کنن و بعد رانندگی کنن.

تا چند ثانیه سکوت محض بود و بعد تهیونگ نفس عمیقی کشید:
- حالا کجا بریم؟

جونگکوک لبهاش رو بهم فشرد:
- اممم... پارک؟

تهیونگ سر تکون داد:
- نه حوصله سر بره.

- سینما؟

- کسل کنندس.

- دریا؟

- خیلی دوره‌.

- تله کابین؟ نامسان؟

- نه اونجا یه فضای عاشقانه ای داره. یه جایی که یکم.. بتونیم خوش بگذرونیم و خب.. به چیز دیگه ای فکر نکنیم.

جونگکوک لباشو غنچه کرد و توی صندلی فرو رفت:
- پس شهربازی؟

تهیونگ سرش رو چرخوند و نگاهش قفل چشم های جونگکوک شد. پسر ها همزمان با هم لبخندی زدن و تهیونگ اولین دور برگردون برگشت به شهر رو پیچید.

◇◇◇

- ینی فاک بهش فاک!
لوهان گفت و ضربه ای به در بسته زد.

اون فقط خواسته بود کیسه آشغال ها رو بذاره پایین کوچه و برگرده توی سوییت ولی با حواس پرتی در رو بسته بود و رفته بود. حالا نه کلید داشت نه میخواست به تهیونگ زنگ بزنه. نامجون هم درست نیم ساعت پیش از اونجا رفته بود. وقتی به خاطر زنگ لوهان خودش رو رسونده بود به اونجا عصبی به نظر میرسید و لوهان بهش گفت تهیونگ رفته هواخوری! نامجون هم بی حرف دیگه ای از اونجا رفته بود. ظاهرا رفته بود پیش پدر و مادرش برای راه انداختن یه دعوای حسابی.

لوهان میدونست تهیونگ الان واقعا از لحاظ اعصاب، داغونه و احتمالا رفته یه جا که با خودش خلوت کنه و توی سکوت درست تر تصمیم بگیره. خب قطعا اگه لوهان میدونست توی اون لحظه تهیونگ سعی داره از دست جونگکوکی که میخواد پشمک های شهربازی رو توی چشماش فرو کنه، فرار کنه.. خب احتمالا بهش زنگ میزد و میپرسید کی برمیگرده. ولی فعلا نمیخواست آرامش پسر بزرگتر رو بهم بزنه و مزاحم خلوتش بشه.

با شونه هایی افتاده از پله ها پایین رفت و فکر کرد خوبه یه گشتی توی اون محله بزنه و ببینه چی به کجاست. از اونجایی که هوای شب، بهاری و خنک بود نگرانی واسه گرما نداشت. فقط ظهر ها نمیتونست از فرط گرما بیرون خونه قدم بزنه.

لوهان سمت پایین کوچه راه افتاد. در حین گذشتن از کوچه جئون اینا، نگاهی به انتهای کوچه کرد و لبخند زد. با اینکه رابطه جالبی با خود جونگکوک نداشت ولی به نظرش اون پسرِ بامزه ای بود. و خب برادرش بامزه تر بود. اون هوجین ده یازده ساله، بهش چهارتا مرغش رو نشون داده بود و اسم هاشون رو هم بهش گفته بود.

𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎Where stories live. Discover now