After Stotry 5 | !بابایی بخند

3.5K 876 233
                                    

- بالش دایناسوری؟ نه خیلی جالب نیست.
جونگکوک با چشمهای ریز شده گفت و تهیونگ، دایناسور خپلی و کاهویی رنگ رو سر جاش گذاشت.

ته‌جونگ لب برچید:
- اما من میخوامش! بابایی! بابایی برام میخری؟!

جونگکوک روی زانوهاش خم شد تا قدش هم قد پسر بچه بشه:
- اما تو که همین الانشم یه عروسک بزرگ جوجه‌تیغی برداشتی عزیزم!

ته‌جونگ نگاهی به جوجه‌تیغی قلمبه‌ی توی سبدشون انداخت:
- آخه... اونم نازه..

تهیونگ دایناسور رو از دست جونگکوک گرفت و انداختش توی سبد:
- بچم دلش میخواد خب بذار برداره. دیگه چی میخوای بابایی؟

ته‌جونگ به شدت ذوق کرده بود. طرف تهیونگ دوید و از پاهاش بغلش کرد:
- آپا! خیلی دوستت دارم!

جونگکوک پلکی زد و دور از چشم ته‌جونگ گفت:
- نباید همه چیز رو براش بگیری. عادت میکنه. باید هر کاری حساب شده باشه تا یاد بگیره.

ته‌جونگ از تهیونگ جدا شد و سمت سبد چرخدار رفت. مرد دستش رو پشت کمر جونگکوک برد:
- بذار یه روز ولخرجی کنه عشقم، چیزی نمیشه که. پول باباشه.

جونگکوک چشم هاش رو ریز کرد:
- بله پول باباشه آقای کیم، مشخصه که باباش میتونه تموم عروسکای این فروشگاهم برای پسرش بخره!

تهیونگ ماسکش رو پایین کشید و نزدیک لب های جونگکوک زمزمه کرد:
- دلت خواست کوکی؟ برات دنبال یه عروسک گنجیشکی بگردیم؟!

جونگکوک ماسک تهیونگ رو بالا کشید و گفت:
- من خیلی بهتر از عروسک رو برای بغل کردن دارم آقای کیم!

تهیونگ چشم هاش رو چین داد:
- اوه جدا؟ اون کیه آقای کیم؟!

جونگکوک از اینکه تهیونگ داشت با فامیل خودش صداش میزد، لبخند محوی زد:
- اونی که دیشب توی حموم راهش ندادن!

تهیونگ خندید و گوشه چشمش چین خورد:
- ولی امشب راه پیدا میکنه، مگه نه؟

جونگکوک نگاهی به ناخن هاش کرد و با انگشت شست بهشون دست کشید:
- فکر نکنم وقتش رو داشته باشم.

دو مرد حسابی درگیر لاس زنی هاشون شده بودن و ته‌جونگ داشت بسته های ماژیک و مداد رنگی رو یکی یکی باز میکرد تا روی قفسه ها و چیزای دم دستش امتحانشون کنه!

- خب اون مرد باید چیکار کنه که وقتش رو داشته باشی عزیزم؟
تهیونگ دیگه کاملا به جونگکوک چسبیده بود.

جونگکوک به آرومی لب پایینش رو تر کرد و انگشت اشاره‌ش رو روی دکمه‌ی آزاد کتِ لیِ تهیونگ کشید:
- جواب زنگ های جونگکوکش رو بده، ته‌جونگ رو ببره شهربازی ولی ازش بخواد- شت!

جونگکوک حرفش رو برید و به طرف ته‌جونگی دوید که بسته‌ های گواش بیست و چهارتایی رو از یک قفسه برداشته بود و رنگ هاشون رو یکی یکی، کف فروشگاه میمالید.

𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎Where stories live. Discover now