68 | آغوش آبی

3.8K 1K 572
                                    

هپی بلو صد کا :") 
بمیکیککیکیکیکیکییکنصصصتصننصحللحلخ
خیلی دوستتون دارم😭 برای همین:

این پارت، عاح...
خیلی خنک و ابریشمی عه!💙
_________________________________________

- ستون داری میری بالا اینارم ببر بچه گشنه ست.
یونا گفت و ظرفِ هات داگ رو به سمتِ تهیونگِ تقریبا بی اعصاب گرفت.

تهیونگ سری تکون داد:
- باشه. جونگکوک که ناهارشو خورده؟

یونا نگاهِ «وات د فاک»ای انداخت و گفت:
- گفتم بچه گشنه ست، نخورده دیگه!

تهیونگ که انگار تازه موتورش روشن شده بود اخم کرد:
- نخورده!؟ ساعت چهاره! چرا؟

مطمئن بود جونگکوک اینقدر راحت غذا رو کنار نمیذاره مخصوصا فست فود رو! قطعا چیزی اتفاق افتاده بود که تهیونگ ازش بی خبر بود. اخمی از نگرانی روی صورت پسر نشست و گفت:
- نکنه چیزیش شده؟

یونا به نگرانی پسر لبخند زد:
- آره یه چیزیش شده، متاسفانه پشت سرت حرف های قشنگ زدیم، ناراحت شد.

یه جی که داشت آخرین ظرف های توی آبچکون رو خشک میکرد تا توی کابینت بذاره، از شدت رک بودن یونا خشکش زد. برگشت و منتظر واکنش تهیونگ شد.

پسر برخلاف انتظارشون، با آرامش لبخند زد:
- پس تا امشب باید ازش عذرخواهی کنین. نه؟

یونا ابرویی بالا انداخت:
- نمیخوای یکم عصبانی باشی؟

پسر نفس عمیقی کشید:
- تا وقتی مشکلم رو حل نمیکنه، نه.

و بی حرف به سمت پله ها راه افتاد. سهون که بی حرف روی مبل نشسته بود لبش رو گزید:
- جدیدا خیلی بزرگونه رفتار میکنه مگه نه؟

یونا سری تکون داد و به تمیز کردن میز ادامه داد. در واقع برای لحظه ای فقط خواست تهیونگ رو امتحان کنه. و از نتیجه راضی بود. تهیونگ یاد گرفته بود به چیز های مهم تر توجه کنه. به جای دعوا گرفتن و بحث کردن با بقیه، خیلی خونسرد رد میشد و میرفت تا جونگکوک رو آروم کنه. رفتار پخته ای بود که شاید یونا از اون پسر انتظار نداشت.

✧・゚: *✧・゚:*

- کوک؟
تهیونگ سرش رو از در رد کرد و داخلِ اتاق رو نگاهی انداخت. پسر موسیاه رو در حالِ آب دادن به گل های اتاقش پیدا کرد.

جونگکوک چارپایهٔ پیازی رنگی رو زیر پاش گذاشته بود و به گل های پِتوسِ بالای کتابخونه اش آب میداد. لپ هاش باد کرده و اخم هاش توی هم بود. وقتی صدای تهیونگ رو شنید، به آرومی گردنش رو کج کرد تا راحت تر چشم های تیرهٔ پسر بزرگتر رو ببینه.
- سلام ته. خوب بود؟ حرف زدید؟

تهیونگ لبخند کمرنگی زد. جونگکوک مشخصا گرسنه بود، از حرف هایی که یونا زده بود ناراحت بود و احتمالا کمی از ناراحتیِ دیشبش که هنوزم برای تهیونگ علامت سوال بود، باقی مونده بود. اما با این حال پسر جوری از تهیونگ سوال میپرسید انگار که مهم ترین موضوع، درگیری تهیونگ با مادرشه.

𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎Where stories live. Discover now