30 | مهرهٔ بی اختیار

4.4K 1K 379
                                    

آهنگ این پارت رو توی کانال گذاشتم میتونین پیداش کنین. آیدی کانال:
@purplewhisky
🍉
🍉
🍉

جونگکوکِ هجده ساله با بلوز و شلوارِ شماره دار و کرمی رنگ، با دستبند فلزی دور مچ های لاغرش، روی صندلی و داخل جایگاهِ متهم نشسته بود. میدونست مادرش هم روی صندلی های اون طرف سالن دادگاه نشسته و داره با نگرانی نگاهش میکنه. ولی جونگکوک فقط آب دهنش رو قورت میداد تا هر بار باهاش بغضش رو قورت بده. نگاهش رو بالا نمیاورد. میترسید به مادرش نگاه کنه و همون وسط بزنه زیر گریه.

وقتی به سالن آوردنش، پدرش رو بین حاضرین ندید و این قلبش رو شکست. پدرش حتی برای ملاقات ها هم نیومده بود. جونگکوک هر بار منتظر دیدن پدرش، پشت میز ملاقات مینشست و بعد فقط مادرش و هوجین بودن که به دیدنش میومدن. وقتی هم دلیلش رو از مادرش میپرسید، اون فقط با لحن دلگرم کننده ای میگفت که دفعه بعدی حتما میاد. ولی جونگکوک فهمیده بود یه چیزی سر جاش نیست.

برادرِ هیون می هم با مادر و پدرش بین حاضرین بودن. چشمهای همه سرخ و رنگ و رو هاشون پریده بود. هیونگوون بی حس به قاضی نگاه میکرد. انگار اون هم هیچی از حرف های قاضی رو نمیشنید.

جونگکوک با استرس نوک پاشو روی زمین سنگی کشید. وکیلی که دادگاه براش در نظر گرفته بود به نظر نمیومد حتی بخواد از جونگکوک توی یه جمله دفاع کنه. جونگکوک حقیقت رو گفته بود. اون هیون می رو هل داده بود ولی نه به قصد پرت کردنش از پنجره به بیرون. ولی وقتی دادستان و پلیس راجع به این قضیه از همکلاسی هاش پرسیدن، اونا گفته بودن که جونگکوک با هیون می رابطه خوبی نداشته، بهش حسودی میکرده، اذیتش میکرده، اونو کتک میزده! حتی یک نفر ادعا کرده بود که صدای هیون می رو شنیده بوده که به جونگکوک التماس میکرده ولش نکنه ولی جونگکوک اون رو رها کرده!

وقتی جونگکوک این اعتراف ها رو درمورد خودش شنید به طرز هیستیریکی خندش گرفت. بچه ها واقعا داشتن تلافیِ اینکه هیون می باهاشون قرار نمیذاشت یا دوست و دوست دخترشون نمیشد رو سر جونگکوک در میاوردن. هیون می همیشه دور و بر جونگکوک بود و خیلی از بچه های کلاس، روی دیدنشون با هم رو نداشتن. توی کلاسشون دوربین هم نبود. یک دوربین جلوی در کلاس بود که اگه هیون می در رو نبسته بود، میتونست به خوبی تصویر اون دو نفر رو ضبط کنه. ولی این هم یه بدشانسی دیگه بود که هیون می در کلاس رو بست و حتی قفلش کرد. دادستان حتی بر اساس یک شهادت دروغ دیگه از سمت همکلاسی های جونگکوک، اون رو متهم به این کرده بوده که میخواسته به اون دختر تجاوز کنه و مجبورش کرده در کلاس رو قفل کنه!

جونگکوک غیر از نگرانی برای خودش باید نگران مادرش و هوجین هم میبود. هوجینِ هفت ساله وقتی برای دیدن جونگکوک هیونگش به زندان اومده بود یه بندی از پشت شیشه گریه میکرد اونقدر که جونگکوک رو هم به گریه انداخت. مجازاتِ قتل عمد، برای جونگکوک که به سن قانونی هم رسیده بود، اعدام در نظر گرفته میشد و جونگکوک میترسید که بخواد اینجوری خونوادش رو ترک کنه. مگه اون چی خواسته بود؟ فقط میخواست به رویاهاش برسه. هر جور با خودش حساب میکرد نمیفهمید چرا باید این اتفاق براش میوفتاد. دردِ از دست دادن بهترین دوستش کم بود، حالا خونوادش هم اضافه شده بود.

𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎حيث تعيش القصص. اكتشف الآن