سلم🍉
منو نزنید:)
.
.
جونگکوک اول مطمئن شد صورتش کاملا طبیعیه. توی آینه اتاقش چک کرد و بعد از صاف و صوف کردن تی شرتش لیموییش، از اتاقش بیرون رفت. وقتی برگشت به هال، مادرش و پدر تهیونگ هنوز توی حیاط بودن.تهیونگ از روی مبل پاشد و به طرفش اومد:
- هی کوکی کجا بودی پس؟جونگکوک لبخند زد:
- پای گلدونام خشک بود، گفتم آبشون بدم و بیام.تهیونگ با حالت عجیبی به پسر کوچیکتر خیره شد:
- باشه..جونگکوک از گوشه چشم نامجون رو دید که نگاهش میکرد. سریع نگاهش رو ازش گرفت و به طرف آشپزخونه رفت:
- گشنت نیست ته؟تهیونگ سر تکون داد:
- نه ممنون.
و روی کاناپه کرم رنگ نشست و بالشتک خردلی رو بغل کرد.یونا نون تست ها رو از توی تستر برداشت و درحالی که تخم مرغ بین شون میگذاشت گفت:
- تو هم میخوای کوک؟جونگکوک سر تکون داد:
- نه. یه کلوچه میخورم.
لحنش آروم تر از حد عادی بود.یونا به شونه های افتاده جونگکوک نگاه کرد و بعد سرش چرخید سمت نامجون و نگاه آتشینش رو به مرد دوخت. نامجون زیر نگاه تیز و عصبی دختر، پلک زد و روش رو برگردوند. یه جی خواست سمت جونگکوک بره که در باز شد. خانم سونگ و آقای کیم، به صحبت هاشون پایان داده بودن.
یونا آهی کشید و تهیونگ منتظر بود ببینه اون دو نفر میخوان چی بگن. هوجین بیخیال و آسوده، آخرین زردآلوی توی کاسه رو برداشت و هیونجین به گلدون های گوشه هال نگاه میکرد.
- شما دو نفر برای هم مناسب نیستین.
با صدای خانم سونگ، جونگکوک کلوچهٔ نیمه جویدش رو قورت داد و بقیه اش رو توی بشقاب رها کرد!تهیونگ مات و مبهوت به چهره جدی زن خیره شد:
- چی؟خانم سونگ نفس عمیقی کشید:
- گفتم که، بهتره رابطه ـتون رو همین جا تموم کنین. تو هم بهتره برگردی خونه پدر و مادرت تهیونگ.یونا زیر لب گفت:
- چه خبره؟جونگکوک از آشپزخونه بیرون اومد:
- چی داری میگی مامان؟زن با خونسردی به پسرش نگاه کرد:
- شنیدی که.جونگکوک با گیجی گفت:
- ولی آخه چرا!؟ چی با هم گفتین!؟تهیونگ به طرف جونگکوک رفت و دستش رو گرفت:
- من نمیرم، نمیخوام از جونگکوک جدا شم.آقای کیم اخم کرد:
- بازیاتو کردی دیگه بسه. برات از پکن یه معلم خوب پیدا کردم که درس های عقب موندت رو جبران کنی و از همین فردا هم بهش میگم بیاد شرکت.تهیونگ با ناراحتی پرسید:
- چی گفتین که اینجوری شد؟خانم سونگ جواب داد:
- لزومی نداره بهتون جواب بدیم.
YOU ARE READING
𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎
Fanfiction•کاپ کیک های آبی• - غش کردی. ندیده بودم یکی با دیدن خروس غش کنه! - به حیوونا عادت ندارم. - فوبیا داری؟ تهیونگ بی اختیار غرید: - عادت ندارم! ژانر: عاشقانه🍉روزمره🌊فلاف🧁طنز🧃 یه کوچولو انگست🌧هپی اند🐓 کاپل: ویکوک، هونهان( اسمات نداره💙) و بلو اول ب...