56 | آهوی خالخالی با بالم لب آلبالویی

4.3K 1K 479
                                    

سلم🍉
امتحاناتون رو خوب میدین؟ دادین؟

_________________________________________

- شین سهون خشتکتو میدرَم اگه اون کوفتی رو پاک نکنی!!!
جونگکوک فریاد کشید و در یک حرکت، یقهٔ سهون رو گرفت.

سهون با لحنی از ترکیب خنده و وحشت داد زد:
- هوجین بگیرش!
و موبایل نقره ای رنگش رو سمت بچه ده ساله پرت کرد. پسرکِ شلوارک هویجی، روی هوا گوشی رو قاپ زد و از پله ها رفت بالا.

یونا بیخیال اینستاگرامش رو پایین و بالا میکرد و به خیار توی دستش گاز میزد. یه جی به کوسن مخملی ور میرفت و بدو بدوی پسرا رو تماشا میکرد. جونگکوک دنبال هوجین کرد و تهیونگ.. تهیونگ خیلی سر به زیر روی مبل نشسته بود و داشت زیر نگاه خانم سونگ ذوب میشد. زن درحالی که داشت نون باگت رو برش میزد، با لبخند عجیبی به تهیونگ نگاه میکرد.

- حالا چند تا بچه میخواین بیارین؟
زن با ابرو های بالا رفته پرسید.

تهیونگ میخواست توی تار و پود مبل فرو بره. جونگکوک با حالت عصبی از پله ها پایین اومد و جواب مادرش رو به جای تهیونگ داد:
- اگه اون فیلم رو ازش نگیری حسرت نوه رو به دلت میذارم مامان!

خانم سونگ با خونسردی نون های برش خورده رو داخل ظرف گلدار گذاشت:
- میگیرم ازش. تو برو توی فکر نوه.

سهون ریز ریز خندید:
- خاله فکر کنم نوه ات یه شمع استوانه ای سفید-

جونگکوک با جدیت به سمت سهون خیز برداشت که پسر ده متر عقب پرید! جونگکوک کنار تهیونگ لم داد و نفس عمیقی کشید:
- حالا میخوای چیکار کنی تهیونگ؟

پسر بزرگتر پرسید:
- چیو چیکار کنم؟

نونا از پشت گوشیش جواب داد:
- مشکل نازایی رو.

جونگکوک چشم هاش رو بست و یه جی خندید. خانم سونگ به طرف پله ها رفت:
- شروع کنین صبحونه خوردن تا من برم سراغ هوجین.

جونگکوک رو به تهیونگ گفت:
- پدرت رو. اینجا میمونی مگه نه؟

پسر بزرگتر نفس عمیقی کشید. بهش خیلی فکر کرده بود. هم نمیخواست از پیش جونگکوک بره، هم نمیخواست مزاحمت ایجاد کنه. درستش این نبود که مثل پنبه کف خونه خانوم سونگ پهن بشه و صبح تا شب اونجا بهش بدن بخوره!

- با مادرت حرف میزنم و-

- پس میمونی!
جونگکوک با خیال راحت گفت و دست تهیونگ رو نوازش کرد.

تهیونگ لبش رو داخل دهنش کشید. اصلا مگه میتونست این خونواده رو رها کنه؟

اون سمتِ خونه، بالای پله ها، خانم سونگ داشت هوجین رو تهدید به نخریدن چیپس و شکلات میکرد. پسر بچه بالاخره همراه گوشی نقره ای از اتاقش بیرون اومد. تهدید در رابطه با غذا همیشه جواب میداد!

𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎Where stories live. Discover now