28 | حرمسرای طاووس ها

5.1K 1.1K 550
                                    


بعد از اون شب نوشابه ای، لوهان دیگه دلش نمیخواست سر به سر جونگکوک بذاره. جونگکوک هم هر دفعه لوهان رو میدید جوری لبخند میزد انگار توی دعوای دو تا گوزن نر سر یه ماده پیروز شده.

اواسط جولای بود و یعنی اوج گرما توی سئول. هوای سئول رطوبت زیادی داشت و همین باعث میشد وقتی جونگکوک پنجره اتاقش رو باز میکرد تا به گل های بیرون آب بده حس کنه دوباره نیاز داره بره دوش بگیره. جونگکوک تموم گل هایی که بیرون و روی لبه پنجرش گذاشته بود رو برداشت و آورد داخل.

گلدون توت فرنگیش هم شامل اونا میشد. اون گل های پنج پر کوچولوی سفید افتاده بودن و به جاش سه تا توت فرنگی ریزه میزه و قرمز جایگزین شده بودن. جونگکوک اسپری آب پاشش رو برداشت و روی توت فرنگیش آب پاشید، همینطور فیلودندرون گوشه اتاقش و پتوس های بالای کمد که برگهاشون به سمت پایین آویزون شده بودن.

- جونگکوک؟
صدای سهون باعث شد جونگکوک سرش رو بالا بگیره. پسر بزرگتر توی چهارچوب در ایستاده بود و منتظر اجازه جونگکوک بود تا بیاد داخل.

جونگکوک لبخندی زد و اسپری رو روی میزش گذاشت:
- بیا تو هیونگ. نونا هم اومده؟

سهون سر تکون داد و جلو اومد:
- آره. میخواستم یه چیزی ازت بپرسم.

جونگکوک روی تخت ولو شد:
- بیا بشین هیونگ. چی میخوای بپرسی؟

سهون با تردید لب هاش رو زبون کشید:
- تو شماره لوهان رو داری؟

جونگکوک پوزخند صداداری زد:
- اون جوجه رنگی فکولی؟ من شمارش رو هر جا ببینم پاک میکنم!

سهون خندید:
- تو چرا اینقدر از اون بدت میاد؟!

جونگکوک بالش قلمبه سفیدش رو برداشت و توی بغلش گرفت:
- اون همش میچسبه به تهیونگ درست مثل لجن خوار های آکواریومی. همش سعی میکنه لج منو دربیاره. اصن خوبش کردم توی رستوران. دیدی چیکار میکرد؟!

سهون غش غش خندید که عینکش روی بینیش سُر خورد پایین:
- منم خوشم اومد نوشابه ریختی بهش. وای قیافه برادر تهیونگ خیلی خوب بود اصن از دعوتمون پشیمون شده بود!. ولی بیچاره خاله کلی عذرخواهی کرد جای تو.

جونگکوک لبش رو به بالش چسبوند:
- چی چیو بیچاره وقتی اومدیم خونه نبودی ببینی چجوری گوشم رو می پیچوند! تا یه ساعت گوشام سوت میکشید!
جونگکوک گفت و نگاهش رو دوخت به هواپیمای چوبی آویزون از سقف اتاقش.

سهون روی تخت جابجا شد:
- حالا نمیشه از تهیونگ شماره لولو رو بگیری؟

جونگکوک چشم هاش رو ریز کرد:
- به یه شرط.

سهون پوکر نگاهش کرد:
- چی میخوای؟

جونگکوک بالش رو گوشه تخت پرت کرد و رو به سهون چهار زانو نشست:
- وقتایی که تهیونگ میاد اینجا باید لوهان رو ازش جدا کنی. میفهمی چی میگم؟

𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎Where stories live. Discover now