17 | کاپ کیک های آبی

5.9K 1.2K 677
                                    

ووت های همه پارت ها از ۶۰ رد شده.
بوستون کنم؟🥺👈👉
.
.

خانم جئون ظرف نون تست رو روی میز گذاشت. یونا پشت صندلی نشست و نگاهی به اطراف کرد:
- پس جونگکوک کجاس؟

خانم جئون شونه ای بالا انداخت:
- خوابه. تهیونگم هم هنوز بیدار نشده.

هوجین که داشت روی نون باگت های نرم برای خودش مربا میمالید با دیدن سهون که از پله ها پایین اومد اخم کرد:
- اون به من خیانت کرد!

یونا پلکی زد:
- هان؟

هوجین لباشو آویزون کرد:
- وقتی صبح پاشدم پیش لولو خوابیده بود. من که خواب بودم پاشده از اتاقم فرار کرده.

یونا اخم کرد:
- لولو؟

هوجین لبخند زد:
- لوهانی لولو!

یونا با گیجی گفت:
- سهون پیش جونگکوک نخوابیده؟ پس کی پیش جونگکوک خوابیده؟

سهون با چشمهای پف کرده و صورتی مرطوب از دستشویی بیرون اومد و پشت میز جا گرفت، هوجین بهش چشم غره رفت. سهون ابروهاش رو بالا داد:
- اول صبحی چرا مثل زهرمار شدی هوجین؟

هوجین چشمهاش رو ریز کرد:
- تو از لوهان خوشت میاد.

خانم جئون که داشت آب هندونه توی لیوان ها میریخت متوقف شد. سهون با گونه های قرمز شده گفت:
- چی چیو خوشم میاد؟!

اینکه سهون از جنس مخالف خوشش نمیومد قرار بود فقط یه راز باشه بین خودش، خواهرش و جونگکوک. البته هوجینی که همیشه از یه جایی مخفیانه خودش رو میرسونه تا فضولی کنه هم جا نمونده بود و در نتیجه خانم جئون و پیرمرد مهربونی که توی سوپرمارکت کار میکرد هم از این قضیه با خبر شده بودن. بماند که دو تا کارگری که روز دوشنبه برای مغازه خانم جئون شکر میاوردند هم از این قضیه مستثنی نبودن.

خانم جئون با قاشق چوبی ضربه ای به سر هوجین زد:
- چرا اینقدر مردم رو آزار میدی تو بچه. هان؟

هوجین آخی گفت و سرش رو مالید:
- خب که چی؟ شماهام منو آزار میدین وقتی تهدیدم میکنین اگه فلان کار رو نکنی، خروست رو میندازم توی سوپ امشب!

یونا آهی کشید:
- بیاین بحث رو تمومش کنیم. میرم ببینم اون دوتا چرا خواب موندن.

وقتی یونا از پله ها بالا میرفت لوهان هم پایین اومد و بهش سلام کرد. یونا همونطور که از کنارش رد میشد پرسید:
- مگه تهیونگ دیشب پیش تو نخوابید؟

لوهان جلو خمیازه اش رو با دست گرفت:
- وسطش شروع کرد غر زدن راجع به اینکه گرمشه و اینا. پاشد رفت بیرون بعدم دوباره اومد تشک و بالشش رو برد‌.

یونا لبخندی روی لبش نشست. دیگه مطمئن بود تهیونگ توی اتاق جونگکوکه و پشت در اتاقش ایستاد و تقه ای به در زد. جوابی نگرفت پس آروم دستگیره رو پایین کشید و سرش رو داخل برد.

𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎Where stories live. Discover now