ep37

2.5K 690 138
                                    


- خوابی خرس کوچولو؟
جونگکوک به محض وارد شدنش به اتاق از تهیونگی به سمت دیوار روی تختش دراز کشیده بود پرسید و باعث شد تهیونگ متعجب به سمتش بچرخه.
- خرس؟ این دیگه چی بود؟
با گیجی پرسید و گوش هاش صدای خنده ی کوتاه جونگکوکی که مشغول عوض کرده لباس هاش بود رو شکار کردن.

چند ثانیه تا وقتی که جونگکوک لباس های راحتیش رو بپوشه و سمتش بیاد، بینشون سکوت شد و بعد پسر کنارش روی تخت قرار گرفت. زمانی که تهیونگ انگشت های گرم آلفا رو توی موهاش حس کرد از روی آرامش نالید و بهش نزدیک تر شد.

- درست مثل یه خرسِ عروسکی، بغل کردنی و گرم و نرم!
آلفا در حالی که دستاشو دور بدن امگا می‌پیچید بالاخره جواب داد و سرش رو توی گودی گردنش فرو برد.
تهیونگ فقط با دلبری ذاتیش بدون اغراق خندید و اجازه داد بوسه های کوچیک ارشدش روی گردنش بشینن. چند ثانیه بعد زمانی که بوسه های جونگکوک متوقف شدن و فقط نفس های گرمش رو روی پوستش احساس کرد بالاخره به حرف اومد:
- هیونگ؟ خوابت برد؟
- نه.

پسر کوچکتر هومی کشید و به نوازش موهای آلفا مشغول شد.
- به چی فکر میکنی؟
- فردا آخرین روز امتحاناتمونه.
مشغله ی فکری تهیونگ هم درست همین بود. تمام روز این فکر که فردا آخرین روزیه که میتونه با جونگکوک اینطوری وقت بگذرونه مغزش رو خورده بود و هر دقیقه که به طلوع خورشید روز بعد نزدیکتر میشدن احساس می‌کرد ته دلش بیشتر خالی میشه.

- نمیخوام تو آزمون ورودی دانشگاه شرکت کنم.
جونگکوک با مکث کوتاهی ادامه داد و تهیونگ فکر کرد که اشتباه شنیده. اون شاهد تمام تلاش های پسر بود و حالا می‌شنوید که اون نمیخواد به دانشگاه بره!
- اما...تو که خیلی براش تلاش کردی...

جونگکوک آهی کشید و امگا رو بیشتر به خودش فشار داد.
- لیمپید ازم خواسته به عنوان مدل رسمیشون قرار داد ببندم. بکهیون هیونگ میگه به محض اینکه عکس های تبلیغاتی بیرون بیان یه عالمه پیشنهاد همکاری میریزه سرم و خب، این کار کاریه که دوستش دارم. با پدر و مادرم درموردش صحبت کردم و اونا از تصمیمم حمایت کردن. فعلا میخوام جای پام رو توی صنعت مدلینگ محکم کنم و... میدونی؟ برای دانشگاه حالا حالا ها وقت دارم.

تهیونگ با اینکه میدونست جونگکوک نمیبینتش سری تکون داد و نوازش هاش رو تا روی گردن پسر بزرگتر پایین کشید.
- اگه این تصمیمیه که تو گرفتی پس فکر کنم عالی میشه. میدونی چیه؟ اینکه دوست پسر یه مدل باشی در کنار جذاب بودنش واقعا سخته!
حرفش آلفا رو به خنده انداخت. جونگکوک سرش رو از گردن تهیونگ بیرون آورد و اینبار بوسه ی کوتاهی روی گونه ی برآمده ی پسر نشوند.
- الان برای حسودی کردن زیادی زود نیست؟

تهیونگ تصمیم گرفت جواب نده تا بهونه ای برای خجالت زده کردنش به آلفا نداده باشه؛ پس بحث رو عوض کرد:
- فکر کنم یونگی هیونگ دیگه از دستمون کلافه شده. بنظرت از ته دلش راضی بود که امشب اتاق هامون رو عوض کنیم؟
- باور کن از راضی هم راضی تره. مطمئنم الان رو کارن!
حرف جونگکوک اونقدر مسخره به نظر می‌رسید که تهیونگ رو به خنده انداخت.
- کیا؟ جیمین و یونگی هیونگ؟ این دیگه چه بیماری ایه!

AmbitiousWhere stories live. Discover now