- نمیخوایم پیاده شیم؟
تهیونگ نگاه کنجکاوش رو بین پدرهاش چرخوند و پرسید.- باید از قبل رزرو میکردیم... اینطوری نمیشه.
چانیول بیتوجه به سوال تهیونگ، خیره به انبوه جمعیتی که حتی از بیرون پنجرهی شیشهای رستوران بزرگ روبهروشون مشخص بود گفت و آهی کشید. نمیتونستن ریسک کنن و مقابل اون همه آدم همراه با بکهیون وارد رستوران بشن.- میشه یکی بهم بگه چه خبره؟
تهیونگ با کنجکاوی پرسید و کمی به جلو خم شد تا بین دو مرد قرار بگیره و بتونه مثل اونها به رستوران نگاه کنه.- هیچ خبری نیست... بهتره بریم بیرون!
بکهیون بعد از چند ثانیه مکث جواب پسرش رو داد و سعی کرد در ماشین رو باز کنه؛ اما آلفا خیلی سریعتر از اون بود و قبل از اینکه امگا بتونه کاری کنه مچ دستش رو اسیر انگشتهای خودش کرد. نگاه جدیش رو به چشمهای بکهیون دوخت و قبل از اینکه به حرف بیاد مچ ظریف امگا رو کمی فشار داد.
- خودت بهتر از هر کسی میدونی که این کار دردسرسازه. فقط کافیه یکی بشناستت تا کل اینترنت بترکه. اگه درمورد تهیونگ بفهمن چی؟
- چرا دردسرسازه؟ فقط میتونیم وانمود کنیم که اون داره با همکارش و بچهی همکارش شام میخوره!
امگای کوچکتر که تازه متوجه موضوع شده بود با اخم گفت و دستش رو به سمت دستگیره برد تا پیاده بشه؛ اما صدای محکم پدرش مانع شد:
- بشین سر جات تهیونگ.
- چانیول... من واقعا مشکلی ندارم...
بکهیون که تا اون لحظه سعی میکرد ساکت بمونه، بالاخره با عجز گفت و دستش رو روی دست چانیول گذاشت تا فشار دور مچش کمتر شه.- من مشکل دارم.
چانیول بعد از ثانیهای مکث خیره به چشمهای براق امگا گفت و بعد کمربندش رو باز کرد. از ماشین پیاده شد و قبل از اینکه درش رو ببنده کمی به داخل خم شد و پرسید:
- همه چیمک* میخورن؟
زمانی که جواب مثبت رو از هردو امگا گرفت ادامه داد:
- همینجا بمونین. مراقب باشین کسی نبینتتون.
- محض رضای خدا... من نه یه آیدل کوفتی کیپاپم نه این یه دراما یا فنفیکشن لعنتشدست!
به محض اینکه چانیول در ماشین رو بست و به سمت رستوران به راه افتاد بکهیون شروع به غرغر کرد و با کلافگی سرش رو به پشتی صندلی کوبید.
- و نکته اینه که آپا زیادی دراماکویینه.
تهیونگ از صندلی عقب تو غر زدن همراهیش کرد و باعث شد امگای بزرگتر ریز بخنده و به عقب بچرخه.
- حالت چطوره؟
نگاهش رو روی صورت پسرش چرخوند و بعد از سکوت نسبتا طولانی با محبت پرسید.- خوبم. خب، بعضی وقتا دلم خیلی برای آپا، تو و گوک تنگ میشه؛ اما جیمین نمیذاره احساس تنهایی کنم.
تهیونگ با لحن لوسی جواب پدرش رو داد و کمی خودش رو جلو کشید تا صورتش رو به صورت امگای بزرگتر بچسبونه و از این طریق آرامش بگیره. بکهیون چشمهاش رو بست و وقتی تهیونگ گونهی نرمش رو به گونهش میکشید، بوسهی سریعی روی صورت پسر گذاشت.

YOU ARE READING
Ambitious
Fanfictionپارک چانیول هجده سال پیش باخته بود، به اون امگای اغواگر با چشمهای شیطون و بیرحم. آره، بیرحم بهترین توصیف برای اون چشمها بود. چشمهایی که در نگاه اول با نهایت بیرحمی مجذوبت میکردند طوری که هیچوقت نمیفهمیدی کی درونشون غرق شدی. پارک چانیول هجد...