ep44

2.7K 663 93
                                    

تقدیم به یاسی (مجبور شدم. من مورد خشونت خانگی قرار میگیرم.)
باورتون بشه یا نه از نوشتن این پارت دو سه هفته ای میگذره؛ اما خب همه میدونیم زمان مناسبی نبود⁦⁦•́  ‿ ,•̀⁩ حتی وقتی نوشتمش هم برام مثل روشی برای خالی کردن افکار منفیم بود، پس شاید پارت کاملی بنظر نرسه. بهرحال علاوه بر یاسی، تقدیم با یه عالمه عشق به کسایی که با وجود این دست اون دست کردنام هنوز با علاقه دنبالش میکنن و منتظر میمونن💜💜
و صد البته بوس به مل که همیشه برام ادیت میکنه 👀💓 HellishGirl_6104

~~~~~~~~~~
رایحه‌ی شیرین، آشنا و با این وجود غریبی بینیش رو پر کرده و دست به دست پرتوی گرم خورشید -که از لای پرده مستقیما روی صورتش می‌تابید- داده بود تا امگا رو از خواب نازش بیدار کنه. یکی از پلک‌هاش رو به آرومی باز کرد و زمانی که آفتاب تابستونی چشمش رو سوزوند با تنبلی به پشت چرخید تا خودش رو از تیررس خورشید نجات بده.

- صبح بخیر خوابالو! بیدار شدی؟
صدای بشاش تهیونگ اولین چیزی بود که گوش‌هاش رو نوازش کرد و باعث شد ناخواسته لبخند نیمه‌جونی بزنه و دوباره تو بالشتکش فرو بره تا به ادامه‌ی خوابش برسه.

- بکهیونی خوابش میاد؟ می‌خواد بازم بخوابه؟ راستش رو بگو، بابام دیشب خیلی بهت سخت گرفته؟
- به تربیت نداشته‌ت قسم از وقتی اومدم بابات یک بارم بهم دست نزده. نیاز نیست هر روز صبح اینو بپرسی.
با اوقات تلخی و نیمه‌خواب جواب پسرش رو داد و سعی کرد تهیونگی که حالا روش ولو شده بود رو کنار بزنه تا بتونه بیشتر بخوابه؛ اما مثل اینکه تهیونگ کمر بسته بود که لهش کنه.

- پاشو! روز تعطیل هم نمی‌تونم بخوابم؟ له شدم!
با بیچارگی نالید و ضربه‌ای به باسن پسر زد تا از روش بلند شه؛ ولی به جاش ناله‌ای اغراق‌آمیز و پشت بندش زمزمه‌ی اغواگر پسر توی گوشش پیچید.
- همینه، من خشن دوست دارمش ددی.
- پا می‌شی یا بابات رو صدا بزنم؟
از لای دندون‌هاش غرید و این‌بار چشم‌هاش رو باز کرد و به پسر زل زد تا نشون بده جدیه. تهیونگ متقابلا با اخم و لب‌های آویزونی که چهره‌ش رو تخس‌تر نشون میداد بهش زل زد و بعد از چند ثانیه درحالی‌که زیر لب غرغر می‌کرد از روی پدرش بلند شد.
- من و بگو می‌خواستم به آقا بوس صبح بخیر بدم. خب صداش بزن! انگار مثلا من از آلفات می‌ترسم. تحفه!
در آخر چشم‌هاش رو برای امگای بزرگ‌تر که حالا به حالت نشسته و به بدنش کش‌وقوس میداد چرخوند و از تخت فاصله گرفت تا پرده رو کامل باز کنه. روشن شدن ناگهانی اتاق باعث شد بکهیون برای لحظه‌ای پلک‌هاش رو ببنده و درحالی‌که با چشم‌های بسته خمیازه می‌کشید کورمال‌کورمال از روی تخت پایین بره.

- تحفه رو با من بودی؟
بکهیون درحالی‌که تلوولو می‌خورد و آهسته به سمت در اتاق می‌رفت از پسرش پرسید و تهیونگ به جای جواب‌دادن خودش رو به پدرش چسبوند و درحالی‌که مجبور بود به‌خاطر تفاوت قد کمی که با بکهیون داشت کمی خم بشه شکمش رو در آغوش گرفت.

AmbitiousWhere stories live. Discover now