قربون هیلیز خانمم HellishGirl_6104 بشم با ادیت کردنش جور من کسدست رو میکشه🥲💓
راستی بچه ها قبل شروع یه نکته؛
یه تیکه از داستان هم یونگئی (دوست و همکار چانیول که بتای موئنثه) و هم یونگی (دوست و هم اتاقی سابق جونگکوک که بتای مذکره) همزمان حضور دارن، قاطیشون نکنین😂~~~~~~~~~
وقتی هیت تهیونگ بالاخره به پایان رسید، فقط یک روز تا تولدش مونده بود. امگای جوان هنوز باورش نمیشد سه روز تموم رو تو خواب و بیداری گذرونده باشه. هیت، با اختلاف عجیبترین تجربه توی زندگی ۱۹ سالهش بود. آره، نوزده سال... تا کمتر از ۲۴ ساعت دیگه تهیونگ رسما ۱۹ سالگی رو تموم میکرد و پا به بیستمین سال زندگیش میذاشت و دوستپسرش کدوم گوری بود؟ پسر کوچکتر هیچ ایدهای نداشت. درواقع تمام این سه روز حتی یک زنگ یا پیام ساده از جونگکوک دریافت نکرده بود و این میترسوندش. بکهیون میگفت که یونگئی به گفتهی خودش پسر رو تا در خونه بدرقه کرده، پس جای نگرانی نیست؛ اما دلشورهی امگای کوچکتر از چیز دیگهای بود.
«ممکنه از فرومونم خوشش نیومده باشه؟» این فکر برای بار هزارم توی سر تهیونگ جرقه زد و باعث شد کلافه قاشقش رو توی ظرف غلات صبحانه بندازه. با نفس عمیقی رایحهی ملایم توت فرنگی که از سمت پدر امگاش به مشامش میرسید، کشید و خطاب به مرد پرسید:
- پاپا گفتی من چه بویی میدم؟بکهیون درحالیکه از درون بهخاطر سوالی که از صبح بیست بار شنیده بود جیغ میکشید متقابلا دست از خوردن برداشت و با لبخند جواب داد:
- زردآلو، هلو... یه بوی عجیب دیگهای هم هست که نمیتونم تشخیص بدم چیه...- برف...
این صدای چانیول بود که از پشت سرشون بلند شد.
امگای بزرگتر سرش رو چرخوند تا به آلفایی که روی کاناپه لم داده بود و با لپتاپش کار میکرد نگاهی بندازه. ترکیب موهای ژولیده و روبدوشامبر، با سیس سکسی و عینک روی چشمهاش باعث میشد بکهیون بخواد ناله کنه؛ اما از طرفی میدونست انجام این حرکت جلوی تهیونگ که همیشه دنبال سوژه برای مسخره کردنشونه، درست نیست. پس درحالیکه با حسرت نگاهش رو از لپتاپ روی رونهای مرد جدا میکرد پرسید:
- چی گفتی؟
- برفه، اون رایحهای که نمیتونی تشخیص بدی... خیلی عجیبه نه؟ ترکیب میوههای تابستونی با زمستونیترین چیز ممکن... این خاصترین و قشنگترین فرومونیه که تاحالا
دیدم!حالا که مرد بهش اشاره کرده بود، بکهیون هم میتونست بیشتر از قبل متوجه رایحهی برف بشه.
- بههرحال پسر زمستونیمون باید یه نشونهای از زمستون با خودش داشته باشه!
- یعنی بدبو نیستم؟
صدای تهیونگ پر از تردید بود.- معلومه که نه! چند بار باید اینو بهت بگم؟
- بههیچوجه... منظورت از بدبو چیه؟
ترکیب صدای معترض والدینش به گوش پسر رسید؛ اما خیالش رو راحت نکرد.
YOU ARE READING
Ambitious
Fanfictionپارک چانیول هجده سال پیش باخته بود، به اون امگای اغواگر با چشمهای شیطون و بیرحم. آره، بیرحم بهترین توصیف برای اون چشمها بود. چشمهایی که در نگاه اول با نهایت بیرحمی مجذوبت میکردند طوری که هیچوقت نمیفهمیدی کی درونشون غرق شدی. پارک چانیول هجد...