ep29

2.3K 681 219
                                    

خودش رو روی تخت انداخت و بینیشو به ملحفه های نم گرفته کشید. اگر ماه پیش بهش میگفتن که قراره یک روز دلش برای جایی مثل جایو تنگ بشه، قطعا به عقل گوینده شک میکرد؛ اما الان اونجا بود و به طرز عجیبی احساس دلتنگی میکرد.
- دلم تنگ شده بود...
صادقانه خطاب به جونگکوکی که چند کتاب جدید به کتابخونه ی کوچیک اتاق اضافه میکرد گفت. روی تخت قلتید و رو به بالا خوابید.
جونگکوک آخرین کتاب رو هم توی کتابخونه گذاشت و به سمت پسری که روی تخت خوابیده بود چرخید. با دیدن حالت کیوت پسر خندید.
- شوخی بانمکی بود.

تهیونگ بار دیگه روی تخت چرخید و اینبار رو به پسر بزرگتر خوابید.
- جدی گفتم...

جونگکوک عاقل اندر سفیه نگاهش کرد و از جا بلند شد. کنار امگا روی تخت نشست و دستش رو روی پهلوی پسری که حالا دستش رو زیر سرش ستون کرده بود و نگاهش میکرد گذاشت.
- باور کن اگه با جایویِ واقعی آشنا بشی این حرف رو نمیزنی رفیق...

تهیونگ بی توجه به بقیه ی جمله ی پسر با شنیدن لفظ رفیق اخم کرد و زانوی خم کردش رو به پای پسر کوبید.
- بهم نگو رفیق!
غرید و به جونگکوک خیره شد.
آلفا با دیدن قیافه ی تخس پسر خندید و انگشتاش رو نوازش وار روی پهلو تا کمر امگا کشید. نیشخندی زد و با لحن شیطنت آمیزی پرسید:
- پس چی صدات کنم؟ هوبه؟

پسر کوچیکتر اخماش رو بیشتر توی هم کشید و اینبار زانوش رو محکم تر کوبید. سونبه ی لعنتیش بازیش گرفته بود و تهیونگ حوصله ی بازی نداشت. تهیونگ هیچوقت بازی داده نمی‌شد؛ اون کسی بود که بازی میکرد! اخم هاش به صورت ظاهری باز کرد و لبخندی به صورت هیونگش زد.
- نظرت راجب اسمم چیه جونگکوکی هیونگ؟
با لوندی زمزمه کرد چند بار پشت سر هم اغواگرانه پلک زد. انگشتش رو روی بازوی پسر گذاشت و خیلی آروم و تحریک کننده لمسش کرد. توی دلش به قیافه ی در هم شده ی پسر خندید. کارش رو خوب بلد بود.
- یا اینکه میتونی بیبی صدام کنی.

جونگکوک لبش رو گزید و به کمر پسر چنگ زد. تهیونگ زودتر از تصورش به رابطه ی نامعلومشون اشاره کرده بود. بعد از روز تولد تهیونگ تقریبا تمام وقتشون رو به لاس زدن گذرونده بودن. فقط همین. اون ها اصلا درمورد اتفاقات آینده و رابطه ی شکل نگرفته‌شون و یا افکاری که توی سرشون بود با هم صحبت نکرده بودن. هر زمان که تهیونگ اشاره ی کوچیکی به این موضوع میکرد این جونگکوک بود که بحث رو میپیچوند و دلیل اصلی آلفا برای این فرار خود تهیونگ بود. جونگکوک از تعداد زیاد دوست پسر های امگا با خبر بود. زمان اعتراف جوهان به پسر کوچیکتر اونجا بود. همچنین پسر بزرگتر همیشه متوجه نگاه بقیه روی تهیونگ میشد و این محبوبیت بیش از اندازه ی امگا اون رو میترسوند.
شاید میتونست بی خیال کراش نسبتا بزرگش روی پسر بشه؛ اما اگه وارد رابطه میشدند و کسی سعی میکرد امگا رو ازش بگیره، درمورد تواناییش در رقابت با بقیه خیلی اطمینان نداشت. گاهی اوقات به جوهان حسادت میکرد. هردوی اونها آلفا های غالب بودند؛ اما اتفاقات گذشته جونگکوک رو نسبت به اینجور حاشیه ها حساس کرده بود. جوهان یک آلفای کامل و بالغ بود؛ اما جونگکوک... اون فقط آلفای آرومی بود که همیشه خودش رو از معرکه ها دور نگه میداشت. چیزی که کاملا برعکس طبیعت قدرت طلبش بود.

AmbitiousWhere stories live. Discover now