ep45

2.5K 603 93
                                    

با اضطراب موبایلش رو توی مشتش می‌فشرد و دونه دونه بوق‌ها رو می‌شمرد تا فرد پشت خط تلفن رو برداره.

- بله؟
صدای خواب‌آلود آلفا توی گوش‌های امگا زنگ زد و مثل سطلی آب، آتیش وجودش رو خاموش کرد.
- یول...
- بکهیون؟
لحن آلفا این‌بار رنگ تعجب داشت.
- ساعت چنده؟ هشت؟ خدای من... چرا قبل از رفتنت بیدارم نکردی؟
- خسته بودی... دلم نیومد.
امگا با آرامش گفت و با دستپاچگی خندید. مرد پشت خط برای ثانیه‌ای مکث کرد، جوری که انگار می‌خواست صدای خنده‌اش رو به ذهن بسپره.

- کنفرانس کی شروع می‌شه؟
آلفا دوباره پرسید و قلب بکهیون با هیجان به سینه‌اش کوبید. گرگ درونش با خوشی زوزه می‌کشید و امگا با خودش فکر می‌کرد که آیا مردی که از اون‌ور خط به صدای نفس‌هاش گوش میده هم می‌تونه این هیجان رو حس کنه؟

- چیزی بهش نمونده. به زور از دستشون فرار کردم و تو دستشویی پناه گرفتم تا بهت زنگ بزنم.
صدای تکخند آلفا رو شنید و بعد از اون دوباره لحظه‌ای سکوت بینشون برقرار شد.
- بک... مطمئنی که میخوای انجامش بدی؟
- هیچ‌وقت تو زندگیم انقدر مطمئن نبودم. فقط میخواستم یک‌بار دیگه ازت بپرسم اجاز‌ه‌اش رو بهم میدی؟
شاید تردید توی صداش بود که باعث شد آلفا خیلی سریع جوابش رو بده.
- می‌دم.
- ممنونم... خیلی خیلی زیاد.
بغضی که به سرعت توی گلوش شکل گرفته بود رو پس زد؛ اما چانیول متوجهش شده بود. سعی کرد باهاش شوخی کنه.
- می‌خوای جلوی اون همه خبرنگار هم آبغوره بگیری؟

بکهیون به حرف آلفا خندید؛ اما قطرات اشک روی صورتش سرازیر شدن.
- دیگه قطع می‌کنم. باید برم.
درحالی‌که با پشت دستش صورت خیسش رو پاک می‌کرد خطاب به مرد گفت.

- باشه عزیزترینم. همه چی خوب پیش میره بک، مطمئن باش.
آلفا قبل از اینکه تماس رو قطع کنه با مهربونی به امگاش گفت و نفهمید که چطوری با یه کلمه ساده، مرد کوچک‌تر رو آروم کرد.

دقایقی بعد امگا از اتاقک دستشویی بیرون اومده بود و صورت قرمزشده‌اش رو می‌شست. نگاهی به قیافه‌ی درمونده ی خودش توی آینه انداخت و همراه با بازدم عمیقش، آهی کشید.
- خیلی خب بیون. الان خوشحالی نه؟ بایدم باشی... یه نگاه به خودت و اطرافت بنداز! اینجایی تا به‌خاطر خانوادت چیزهایی رو رها کنی که هفده سال پیش به‌خاطرشون خانوادت رو رها کردی. همه چی بهتر نمی‌شد اگه همون موقع که همه‌ی اینا فقط در حد آرزو بودن شجاعت دست کشیدن ازشون رو می‌داشتی؟
خودش هم جواب این سوال رو نمی‌دونست. در سرویس بهداشتی باز شد و بکهیون تونست پارک جینیونگ رو بین چارچوب ببینه.

- کنفرانس داره شروع میشه هیونگ. مطبوعات آماده و منتظرن. دیگه باید بیای.
آلفا که متوجه قیافه‌ی درب و داغون هیونگش شده بود با لحن مهربونی زمزمه کرد و منتظر موند تا بکهیون برای بیرون رفتن پیش‌قدم شه. زمانی که امگا درحالی‌که بار دیگه با خشونت دست‌هاش رو روی صورت خیسش می‌کشید و تلاش می‌کرد رنگ رو به چهرش برگردونه از سرویس خارج شد، پشت سرش به راه افتاد و تمام سعیش رو کرد که صدایی ایجاد نکنه. می‌دونست چقدر همه چیز برای امگای قوی‌ای که می‌شناخت سخت و سرسام‌آوره.

AmbitiousWhere stories live. Discover now