ep2

2.7K 770 85
                                    

امگا با عصبانیت توی دفتر منتظر پدرش بود و هرچند ثانیه به صندلی خالی مدیر چشم غره می‌رفت. بعد از چند دقیقه بی‌هدف به اطراف چرخیدن، بلاخره از بررسی درودیوار اتاق خسته شد. همون‌طور که آدامسش رو باد می‌کرد به سمت کاپ‌های قهرمانی که منظم توی کمد افتخارات مدرسه چیده‌شده‌بودند رفت و به تماشاشون پرداخت.
-مثلا که چی بشه؟ کجای یه قوطی حلبی افتخار داره؟

اگه تو یکیشون تف می‌کرد که چیزی نمی‌شد؟ می‌شد؟معلومه که نه! فقط یکم می‌تونست تلافی اتفاقات امروز رو سرشون دربیاره!
بدموقع‌ای سر رسیده بودن. با یک ذره تلاش دیگه، اون آلفا رامش شده بود. فقط تصور اون شکم شیش تیکه و جذاب که پستی و بلندی‌هاش از روی لباس مشخص بودن باعث شده بود امگای نابالغ تقریبا تحریک بشه و الان یک عضو نیمه‌سخت و نسبتا دردناک رو داخل شلوارش تحمل کنه.

با جرقه‌ای که تو ذهنش زده شد پوزخند ترسناکی زد، در کمد رو باز کرد و بزرگ‌ترین جام که مربوط به المپیاد ریاضی و از بزرگترین افتخارات مدرسه بود رو بی‌احتیاط بیرون آورد، به سمت میز مدیریت رفت و جام رو با بی‌حواسی روش گذاشت.

روی صندلی خالی آقای لی ایستاد و باسنش رو‌ به پشتی بزرگ صندلی تکیه داد و آروم عضو خوابیدش رو از روی شلوار ماساژ داد.
-آخی پسر بیچاره‌ی من. راضی نشده خوابوندنت؟اشکال نداره... الان باهم از اون عوضیا انتقام می‌گیریم.

همون‌طور که حرف می‌زد زیپش رو باز کرد و عضوش رو بدون هیچ پوششی تو دستش گرفت. همین‌جوری که دست راستش رو حرکت می‌داد و روی عضو نیمه سختش بالا پایین می‌کرد با دست دیگرش جای جام رو تنظیم کرد تا پروسه‌ی انتقامش به بهترین شکل ممکن پیش بره و حتی یک قطره از گدازه‌ی خشمش هدر نره.
رفته‌رفته نفس‌هاش و سرعت دستش تندتر می‌شد. عضوش دیگه داخل دستش به سختی سنگ شده بود و با هر لمس جریان الکتریسیته از بدن تهیونگ رد می‌شد.
از پشتی صندلی فاصله گرفت، دست چپش که خالی بود رو عقب برد و دایره‌وار دور سوراخش کشید.
با حس کردن لمس انگشت‌های خودش روی حفره‌ش، نالید سرعت دستش ناخودآگاه بیشتر شد. انگشت اشاره‌ش رو آروم  تا بند دوم وارد حفرش کرد و بعد از ثانیه‌ای مکث شروع به عقب‌وجلو بردنش کرد.
ناله‌های آرومش بدون ترس تو اتاق می‌پیچیدن. به‌هرحال اهمیتی هم نداشت اگه کسی می‌شنید. با توجه به حرف‌های آقای لی وقتی با پدرش صحبت می‌کرد، متوجه شده بود که این روز آخریه که این مدرسه‌ی عتیقه رو می‌بینه و خب، کی بود که از این موضوع ناراحت باشه؟

انگشت وسطش رو در کنار اولی وارد کرد و سعی کرد عمیق تر ضربه بزنه. با برخورد انگشت‌هاش با پروستاتش با صدای بمی، کشیده ناله کرد و به ضربه زدن به همون نقطه ادامه داد. سعی کرد سرعت هر دو دستش رو هماهنگ و بیشتر کنه. لذتی که از هر دو طرف بهش وارد می‌شد باعث می‌شد حس کنه روی ابر ها سیر می‌کنه.

AmbitiousWhere stories live. Discover now