بکهیون توی دفتر مدیر نشسته بود و سعی میکرد نگاه معذبش رو به هرجایی به جز صورت مرد بده.
بیست دقیقه پیش به درخواست امگا تهیونگ رو پیج کرده بودن اما هنوز پیداش نشده بود و این بکهیون رو خجالت زده میکرد.مدیر میانسال، درحالی که نگاه مشکوکش رو از سر تا پای بکهیون میچرخوند به این فکر میکرد که رفت و آمد های عجیب بکهیون با دانش آموز های دبیرستانش چه معنی ای میتونه داشته باشه. هیچ ایده ای نداشت که مرد متشخصی مثل بیون بکهیون با پارک تهیونگ با اون سابقه ی خرابش چکاری میتونه داشته باشه.
ده دقیقه ی دیگه به همین منوال گذشت. جو اونقدری غیر قابل تحمل شده بود که مرد میانسال طاقت نیاورد و کسی رو دنبال جئون جونگکوک فرستاد.
تقه ای به در خورد و باز شد.
- با من کاری داشتین آقا؟
صدای خشدار پسر نشان از خستگیش میداد و آقای کیم رو بخاطر سپردن مسئولیت پارک به دانشآموز محبوبش دچار عذاب وجدان میکرد.- جئون... متاسفم که باز هم دارم به دردسر میندازمت... میدونی پارک تهیونگ کجاست؟
جونگکوک نگاه متجعبش رو از بکهیون گرفت و به مدیر داد.
- نه قربان... اتفاقا داشتم دنبالش میگشتم...مرد نفسش رو نامحسوس به بیرون فوت کرد و زیر لب جوری که بکهیون نشنوه غرغر کرد.
- عجب گرفتاری ای...
به امگا که معذب بودن از حرکاتش مشخص بود لبخندی زد و ادامهی حرفش رو به صورت بلند خطاب به جونگکوک گفت:
- میشه دنبالش بگردی و بگی بیاد دفترم؟پسر سر تکون داد و خواست خارج بشه؛ اما بلند شدن ناگهانی بکهیون باعث شد بایسته و با کنجکاوی نگاهش کنه.
- اگه اشکال نداره من با آقای جئون میرم...با خودشون یک کاری دارم و از طرف دیگه نمیخوام بیشتر از این مزاحم شما شده باشم.
امگا با ادب اعلام کرد، کتش رو مرتب کرد و منتظر جواب مرد ایستاد.آقای کیم تکیش رو از صندلی گرفت و نیم خیز شد.
- مزاحم نیستید! اما اگه اینطور مایلید موردی نداره.
در آخر حرفش بلند شد و لبخند ساختگی دیگه ای زد.برعکس مرد، بکهیون لبخندی واقعی زد و سرش رو کمی خم کرد و بعد همراه جونگکوک از دفتر خارج شد.
وقتی دید پسر سعی میکنه پشت سرش قدم برداره، قدم هاشو آروم تر کرد و باهاش هم قدم شد. سعی کرد سکوت رو بشکنه و با پسری که شاید میتونست توی رسوندن هدیه ها به تهیونگ کمکش کنه گرم بگیره.
- نمیدونم خبر داری یا نه اما دستیارم با والدینت حرف زدن...پسر سرش رو تکون داد و با خجالت به حرف اومد.
- بله اطلاع دارم...بکهیون لبخند مستطیلی ای زد و دستش رو به آرومی روی شونه ی پسر گذاشت.
- اگر فکر هات رو کردی و به نتیجه نهایی رسیدی مایلم تا قبل از شروع تعطیلات قرارداد ببندیم.
YOU ARE READING
Ambitious
Fanfictionپارک چانیول هجده سال پیش باخته بود، به اون امگای اغواگر با چشمهای شیطون و بیرحم. آره، بیرحم بهترین توصیف برای اون چشمها بود. چشمهایی که در نگاه اول با نهایت بیرحمی مجذوبت میکردند طوری که هیچوقت نمیفهمیدی کی درونشون غرق شدی. پارک چانیول هجد...