خمیازه ای کشید و با کله روی کتاب ریاضی زیر دستش فرود اومد.
خب قبوله،بیدار موندن تا اون وقت شب و حرف زدن با مارک ایده ی افتضاحی بود.اما تهیونگ فقط برای فرار از دست افکارش انجامش داده بود. افکاری که بعد از اینکه جونگکوک به خواب رفت دوباره به سراغش اومده و تا صبح خواب رو از چشم هاش گرفته بودن و حول شخصی به اسم بیون بکهیون میچرخیدن.
کارما به طرز وحشتناکی شوخیش گرفته بود. از بین این همه آدم، چرا بکهیون باید با هم اتاقی جدید تهیونگ آشنایی میداشت؟ به شانس بدش لعنت فرستاد.
تمام شبش به بیداری و فکر کردن گذشته بود و حالا، سر کلاس ریاضی، اونم تو اولین روز حضورش، اونقدر خوابش میومد که متوجه اطرافش نبود. در حدی که وقتی ساعت استراحت فرا رسید نه تنها متوجه نشد، بلکه اگه جونگکوک دنبالش نمیومد تا ساعت بعدی همونجا چرت میزد!
کولش رو برداشت و بی توجه به جونگکوکی که مثل توله سگ لگد خورده دنبالش راه افتاده بود، از کلاس خارج شد و به سمت کلاس بعدیش رفت تا چرتش رو اونجا ادامه بده. جونگکوک که با قیافه ی آویزون پشت سر تهیونگی که از صبح بهش بی توجهی میکرد راه میرفت، سعی کرد سر صحبت رو باز کنه:
- گرسنه نیستی؟ صبحونه نخوردی...میخوای قاچاقی برات یه چیزی بیارم بخوری؟تهیونگ نفسش رو به بیرون فوت کرد و به سمت آلفای پشت سرش برگشت.
- نه گرسنم نیست جونگکوک شی و بنظرم برای خودت بهتره بری رد کارت.
پوزخندی زد، قدمی به سمت آلفا برداشت و بین خودش و دیوار راهرو حبسش کرد.
- تو که دلت نمیخواد همه ببینن جئون جونگکوک فوق العاده دنبال یه امگا راه افتاده...هوم؟
سرش رو کمی عقب برد و نمایشی با افسوس تکون داد و با شیطنت به چشم های پسر بزرگتر خیره شد.
- ممکنه فکرای بد بکنن...
بی توجه به نگاه ناراضی آلفا ازش فاصله گرفت و به سمت کلاسش به راه افتاد.جونگکوک با ناراحتی دور شدن پسر کوچیکتر رو تماشا کرد و آهی کشید. مطمئنا بخاطر رفتار دیشبش ازش ناراحت بود. نگاه آخرشو به پسری که با گذشتن از چهارچوب در از دیدش خارج میشد، انداخت و با لبی که کمی آویزون شده بود به سمت کلاس خودش به راه افتاد.
با ورود به کلاس شلوغ و پر تلاطم اخم هاش رو درهم کشید و با افسوس سرش رو به دو طرف تکون داد. به سمت میز چوبی معلم رفت، دو بار محکم با دست بهش کوبید و بخاطر پراکنده و ساکت شدن بچه ها لبخند نامحسوسی زد. اینکه تقریبا همه ی مدرسه ازش حساب میبردن فوق العاده بود، بهرحال کدوم آلفایی از سلطه بدش میومد؟
با یاد آوری رفتار تهیونگ ابروهاش رو در هم کشید و کلافه زیر نگاه کنجکاو کلاس به سمت میز خالی ردیف سوم رفت و خودش رو روش پرت کرد. به صورت ناخوانا جوهان که به سمتش چرخیده بود چشم غره رفت و کتاب شیمیش رو روی میز گذاشت.
اینکه زیاده روی کرده بود یا نه مهم نبود. بهرحال اون ناراحت شده بود و اینکه جونگکوک باید از دلش در میاورد در عین مسخرگی واضح بود!
ESTÁS LEYENDO
Ambitious
Fanficپارک چانیول هجده سال پیش باخته بود، به اون امگای اغواگر با چشمهای شیطون و بیرحم. آره، بیرحم بهترین توصیف برای اون چشمها بود. چشمهایی که در نگاه اول با نهایت بیرحمی مجذوبت میکردند طوری که هیچوقت نمیفهمیدی کی درونشون غرق شدی. پارک چانیول هجد...