(Part 5) !بی‌پناهی و ترس

798 117 36
                                    

_باید ببریمش بیمارستان! زود باشید!

هوسوک با استرس گفت و سمت جسم بی‌هوش شده‌ی جنی رفت.
_همه‌ رو ببرید غیر از هوسوک و جیسو! این‌ها با من میان. عجله کنید تهیونگ بدو. جین تو رانندگی کن.
نامجون تهدید وار گفت و خیلی زود سوار ماشین شد.
جین نشست پشت فرمون و ماشین رو روشن کرد.
_می‌شه سریع تر بری؟
تهیونگ درحال که جنی رو بغل گرفته بود گفت و بیشتر فشارش داد.
جین سر تکون داد و با شدت بیشتری گاز داد.
دقیقه‌ای بعد به بیمارستان رسیدن و سریع پیاده شدن.
_یکی برانکارد بیاره!
هوسوک داد زد و همون لحظه چندتا دکتر و پرستار اومدن و جنی رو خوابوندن روی تخت.
_مشکلشون چیه؟
پزشک نسبتا پیری پرسید و نبض دختر بی‌هوش شده رو چک کرد.
_سینه پهلو کرده.
_شما؟
هوسوک کارتش رو در‌اورد و نشون پزشک داد:
_دکتر جانگ هوسوک هستم جراح عمومی 26 ساله!
_باشه، ببریدش تو اتاق 234.
_خوب میشه؟
تهیونگ با استرس پرسید و به جون پوست لبش افتاد!
_باید معاینه بشه، شما همسرش هستید؟!
چند لحظه پلک زد و با تردید جواب پزشک رو داد:
_ب..بله.
_لطفا با من بیاید! یک سری فرم هست که باید پر کنید.
تهیونگ سر تکون داد به دنبال پزشک رفت و بقیه رو تنها گذاشت!
.
.
.
حدود 2 ساعتی گذشته بود که بالاخره پزشک بیرون اومد و شروع به توضیح دادن وضعیت جنی کرد:
_بدنش خیلی ضعیف تر از چیزیه که فکر می‌کردم! و اون همه ضرب و شتم، کتکش می‌زنید؟
_من نه، ولی شوهرش آره!
پزشک اخمی کرد و سوالی پرسید و باعث شد تهیونگ حقیقت رو بگه:
_مگه شما همسرش نیستین؟ این زخم‌ها خیلی تازه هستن.
_من وکیل هستم، کیم تهیونگ. از دست شوهرش نجاتش دادم، شوهرش اذیتش می‌کرده، شما می‌تونید یه گزارش پزشک قانونی بنویسید؟! توی دادگاه برای کمک بهش لازم داریم.
_بله البته! اما قبلش باید بهتون اطلاع بدم که چند روزی باید تحت مراقبت باشن!
_باشه مشکلی نیست، ازتون ممنونم.
_ لطفا با من بیاید.
تهیونگ همراه پزشک ازشون دور شد.
هوسوک روی صندلی کنار جیسو نشست و سوالی که خیلی وقت بود توی ذهنش بود رو پرسید:
_نامجون می‌شه تعریف کنی؟
_اره. از اول شروع می‌کنيم! من فرمانده کل نیرو‌های عملیاتی سئول هستم، از وقتی کای 17 سالش بود داریم روی این پرونده کار می‌کنیم. با کمک همه خودم رو جای بزرگ ترین باند جا زدم، خیلی سخت بود اما شد! از همه چیز خبر داشتم و تهیونگ هم دوست صمیمیمه، از دبیرستان باهم بودیم و می‌دونم شما دوتا بی‌گناهید اما چند تا سوال ازتون می‌پرسم که باید جواب بدید. هوسوک تو که خاله‌ت میاد، جیسو وکیل تو هم جینه.
_جین؟
_منم! اسمم سوکجینه اما جین صدام می‌کنن. نامجون بهتر نیست همین الان سوالات رو ازشون بپرسیم؟
نامجون گیج به دوستش خیره شد.
_اما باید توی پرونده ثبت بشه!
_صداشون رو ظبط کن! بعدش وارد پرونده می‌کنی.
_فکر خوبیه! بیاید بریم کافه بیمارستان اونجا حرف می‌زنیم!
همه سر تکون دادن و پشت سر نامجون راه افتادن.
توی راه نامجون به تهیونگ پیام داد که اونجا هستن تا نگران نشه!
وارد کافه شدن و یه میز انتخاب کردن و نشستن.
_جیسو،لطفا هرچی می‌دونی بگو.
_من..من هیچی نمی‌دونم...من همیشه توی آشپزخونه بودم و فقط شاهد کتک خوردن جنی بودم همین .
_ازت سواستفاده جنسی نکرده؟
با سوالی که جین پرسید، خجالت زده سرش رو پایین انداخت و با صدایی که خودش هم به زور می‌شنید جوابش رو داد:
_نه.
_با کسی ارتباط نداشته؟
_غیر از نامجون نه. من از کار‌هاش خبر ندارم! فقط می‌دونم یک سری مدارک توی گاوصندوق داره و جنی اون‌هایی که مهم بودن رو داده به آقای کیم، بقیه‌ش رو نمی‌دونم.
_می‌دونم ما گاوصندوق رو خالی کردیم. بازهم ممنون که همکاری کردی!
نامجون با لبخند گفت و جیسو رو در آغوش گرفت.
_جیسو میتونیم باهم تنها باشیم؟ باید حرف بزنیم!
جیسو سری تکون داد و دنبال جین از کافه خارج شد.
نامجون بعد از دور شدن جین و جیسو، روی صندلی نشست.
_هوسوک نوبت توئه.
_من‌هم چیزی نمی‌دونم. من دکتر اونجا بودم و هر موقع جنی رو کتک می‌زد می‌رفتم و کمکش می‌کردم! گاهی اوقات هم یک سری برده دیگه می‌اورد و وقتی کارش تموم می‌شد می‌کُشتشون!
_می‌کشت؟
هوسوک سری تکون داد که نامجون به بحث خاتمه داد.
_باشه، ممنون که همکاری کردی! من باید برم با تهیونگ درباره جنی صحبت کنم. راستی دیگه لازم نیست بگی خاله‌ت بیاد!
_باشه فقط نامجون، من دکترم. یعنی جراح! اگر بخوام اینجا کار کنم..
نامجون وسط حرفش پرید:
_فکر نکنم مانعی باشه. اگه مجوز داشته باشی می‌تونی کار کنی!
_باشه. ازت ممنونم.
نامجون سری تکون داد و همراه به هوسوک بلند شد.
به سمت طبقه بالا رفتن تا به تهیونگ توضیحات لازم رو بدن
.
.
.

𝓕𝓮𝓮𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓪 𝓷𝓮𝔀 𝓵𝓲𝓯𝓮🌱Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt