(Part 39) .عروسی جیسو

703 44 36
                                    

_پس این آرایشگر ها کجان...

_جیسو سرم رو خوردی! یکمی صبر کن...

جیسو با استرس توی اتاق مخصوص عروسی راه رفت؛ امروز روز عروسش بود!

_لباس عروسم چی؟ خوشگله؟

_نه! هم خودت هم لباس عروس خیلی زشتین! خوبه؟

_هی!

_معلومه که خوشگله جیسو...این حرف ها چیه دیگه...

_تو و تهیونگ شاهد ازدواجمون می‌شین؟

_البته. بزار بهش زنگ بزنم...

شماره تهیونگ رو گرفت که همسرش، به سرعت جواب داد.

_جانم عشقم؟

_من و تو شاهد عقدیم...

جیسو به سرعت تلفن رو از کنار گوش جنی کشید.

_تهیونگ؟ جین چیکار می‌کنه؟

_داره سکته می‌کنه جیسو...

_و...واقعا؟

_آره...داریم لیوان لیوان بهش آب می‌دیم تا آروم باشه...

_باشه...بهش بگین اگه عروسیم رو خراب کرد می‌زنمش...

_باشه...

جیسو تلفن رو به جنی داد و روی صندلی نشست.

_کاری نداری عشقم؟

_نه...می‌بوسمت...

_منم همینطور...خداحافظ.

_خداحافظ.

گوشی رو قطع کرد و کنار گذاشت.

سینه‌اش رو از دهن جونگهو درآورد و پستونکش رو دهنش گذاشت.

_جیسو نذاشتی تن پرنسم لباس درست کنم...

_خوب کردم! جونگهو مهمون ویژه‌ی منه.

_آخه با لباس خونگی؟

_آره! نکنه می‌خواستی کت و شلوار تنش کنی؟

_نخیر...لباسش توی ساکشه می‌تونی نگاش کنی!

جیسو پشت چشمی نازک کرد و سمت ساک جونگهو رفت.

لباسش رو از توش درآورد و با لبخند لبش رو گاز گرفت.

شلوار قهوه‌ای رنگی به همراه بولیز کرم.

_ای جانم! این رو می‌خواست بپوشه کوچولوی خاله؟

جنی با لبخند سر تکون داد و دست جونگهو رو گرفت.

_تنش کن...

_پس بیارش...

جیسو لباس ها رو سمت جنی برد و بهش داد.

جنی به سرعت لباس‌های پسرش رو عوض کرد و پتو رو دورش پیچید تا بخاطر کولر سردش نشه.

با زده شدن در، جیسو به سرعت در رو باز کرد و با دیدن آرایشگر ها، نفس راحتی کشید.

𝓕𝓮𝓮𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓪 𝓷𝓮𝔀 𝓵𝓲𝓯𝓮🌱Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt