_پس این آرایشگر ها کجان...
_جیسو سرم رو خوردی! یکمی صبر کن...
جیسو با استرس توی اتاق مخصوص عروسی راه رفت؛ امروز روز عروسش بود!
_لباس عروسم چی؟ خوشگله؟
_نه! هم خودت هم لباس عروس خیلی زشتین! خوبه؟
_هی!
_معلومه که خوشگله جیسو...این حرف ها چیه دیگه...
_تو و تهیونگ شاهد ازدواجمون میشین؟
_البته. بزار بهش زنگ بزنم...
شماره تهیونگ رو گرفت که همسرش، به سرعت جواب داد.
_جانم عشقم؟
_من و تو شاهد عقدیم...
جیسو به سرعت تلفن رو از کنار گوش جنی کشید.
_تهیونگ؟ جین چیکار میکنه؟
_داره سکته میکنه جیسو...
_و...واقعا؟
_آره...داریم لیوان لیوان بهش آب میدیم تا آروم باشه...
_باشه...بهش بگین اگه عروسیم رو خراب کرد میزنمش...
_باشه...
جیسو تلفن رو به جنی داد و روی صندلی نشست.
_کاری نداری عشقم؟
_نه...میبوسمت...
_منم همینطور...خداحافظ.
_خداحافظ.
گوشی رو قطع کرد و کنار گذاشت.
سینهاش رو از دهن جونگهو درآورد و پستونکش رو دهنش گذاشت.
_جیسو نذاشتی تن پرنسم لباس درست کنم...
_خوب کردم! جونگهو مهمون ویژهی منه.
_آخه با لباس خونگی؟
_آره! نکنه میخواستی کت و شلوار تنش کنی؟
_نخیر...لباسش توی ساکشه میتونی نگاش کنی!
جیسو پشت چشمی نازک کرد و سمت ساک جونگهو رفت.
لباسش رو از توش درآورد و با لبخند لبش رو گاز گرفت.
شلوار قهوهای رنگی به همراه بولیز کرم.
_ای جانم! این رو میخواست بپوشه کوچولوی خاله؟
جنی با لبخند سر تکون داد و دست جونگهو رو گرفت.
_تنش کن...
_پس بیارش...
جیسو لباس ها رو سمت جنی برد و بهش داد.
جنی به سرعت لباسهای پسرش رو عوض کرد و پتو رو دورش پیچید تا بخاطر کولر سردش نشه.
با زده شدن در، جیسو به سرعت در رو باز کرد و با دیدن آرایشگر ها، نفس راحتی کشید.
DU LIEST GERADE
𝓕𝓮𝓮𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓪 𝓷𝓮𝔀 𝓵𝓲𝓯𝓮🌱
Fanfiction🌱 کامل شده 🌱 فکر میکرد خوشبختی وجود نداره! فکر میکرد عشق معنی نداره! فکر میکرد هیچ وقت قرار نیست طعم خوشبختی رو بچشه! نمیتونست نگاه مثبتی به زندگی داشته باشه! حق هم داشت... هر کسی جای اون بود نمیتونست! اما همیشه همه چیز ثابت نمیمونه... اون...