(Part 41) .سویونگ کوچولو

608 47 116
                                    

_حالت خوبه؟

_خوبم...بخیه‌هام درد می‌کنه...

_سویی برات مسکن زده؟

_آره.

جنی سری تکون داد و با اخم جین رو صدا زد.

_جین!

_بله بانو.

_وقتی رفتین خونه، براش هرچی خواست درست می‌کنی! به سونهی رسیدگی می‌کنی و اجازه نمی‌دی جیسو خسته بشه فهمیدی؟

_بله بانو.

_خوبه. حالا برو عقب.

با باز شدن در، نگاهشون سمت در برگشت.

پرستار با تخت کوچیکی نزدیکشون شد و سونهی رو تو بغل مادرش گذاشت و بیرون رفت.

جیسو با چشم‌های اشکی به دخترش خیره شد.

_چقدر...چقدر خوشگله...

جین با بغض بوسه‌ای روی سر جیسو نشوند و دست دختر کوچولوش رو گرفت.

جونگهو با تعجب به موجود کوچیک توی بغل خاله‌ش خبره شده بود.

_جونگهو رو نگاه کنید! تعجب کرده.

تهیونگ با لبخند بوسه ای روی لپ جونگهو گذاشت.

_پسرم تا حالا نینی ندیده...

_جونگهو. بگو نینی...

_نَ‌نَ...

هوسوک خنده‌ای کرد و لپ جونگهو رو کشید.

با صدا گریه‌ی نوزاد، همه سکوت کردن.

_بریم بیرون. باید شیر بخوره.

جنی گفت و آروم بلند شد. همراه با تهیونگ و بقیه از اتاق خارج شد و اون زوج شیرین رو با نوزادشون تنها گذاشت.

_عشقم تا اینجا اومدیم...بریم سویونگ رو ببینیم؟

جنی کمی فکر کرد و در آخر با لبخند سر تکون داد.

_ما می‌ریم سونوگرافی...

جنی رو به بقیه گفت و همراه با تهیونگ به سمت آسانسور رفت.

اسانسور رو زد و منتظر موند.

تهیونگ با لبخند دستش رو دور کمر همسرش حلقه کرد.

جنی خنده‌ای کرد و به همسرش نگاه کرد و در نهایت، بوسه‌ای روی لبش نشوند.

جونگهو با دیدن این صحنه، خنده‌ای کرد و به جلو خم شد تا مادرش، اون رو هم ببوسه.

جنی با لبخند لبش رو جلو برد که همون لحظه، دست تهیونگ جلوی دهنش قرار گرفت.

تهیونگ نگاه بامزه و جدیش رو به جونگهو داد.

_قرار نیست هر کاری با من کرد با تو هم بکنه پرنس کوچولو!

جونگهو لبخندش محو شد و چند لحظه به پدرش خیره شد.

𝓕𝓮𝓮𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓪 𝓷𝓮𝔀 𝓵𝓲𝓯𝓮🌱Where stories live. Discover now