(Part 25) .دردسر

617 53 92
                                    

_مرغش خیلی خوشمزست!

جنی درحالی که مرغ سوخاری رو گاز می‌زد گفت و به تهیونگ نگاه کرد.

_آره، خودت رو با این سیر نکن چند دقیقه‌ی دیگه همبرگر هامون رو میارن...

جنی سری تکون داد و بعد از خوردن تکه مرغش، دست‌هاش رو توی هم قفل کرد.

_تهیونگ تو خیلی خوشتیپی!

تهیونگ خنده‌ای کرد و تو چشم‌های جنی خیره شد.

_تو هم خیلی خوشگلی!

_تو دختر دوست داری یا پسر؟

_فرقی نمی‌کنه، وقتی مادر جفتشون تویی هیچ فرقی نمی‌کنه! جفتشون قراره فرشته باشن!

جنی خجالت زده خندید و به حلقه‌ش نگاه کرد.

_باورم نمی‌شه! دیروز صبح مجرد بودم اما حالا...

_حالا متاهلی خانم کیم!

تهیونگ با غرور گرفت و دست به سینه به صندلیش تیکه داد.

_اگه یکی بهم نگاه بدی کنه چیکار می‌کنی؟

_طوری براش پرونده درست می‌کنم که اعدام بشه...

با لحنی بی تفاوت گفت و کمی از شراب سرخش نوشید.

جنی با چشم هایی گرد به تهیونگ خیره شد و لحظه ای بعد، خنده‌ی آرومی کرد.

_می‌دونی به چی فکر می‌کنم؟

_چی؟

_این که الان شکمت بالاست، با لپ هایی پر شده داری غذا می‌خوری و بخاطر این که صبح بوست نکردم سرم غر می‌زنی...

_ته تههه...

با خجالت گفت و کمی تکون خورد.

تهیونگ به شیرینی خندید و دست جنی رو گرفت.

_وقتی به این فکر می‌کنم که قراره کنار تو تک تک تار موهام سفید بشه، این که چندین سال بعد نوه هام رو بغل می‌کنم، این که قراره چروک های دور چشمت رو بپرستم...با فکر کردن به این‌ها قلبم آروم می‌گیره...

جنی با لبخند دست تهیونگ رو گرفت و سرش رو کج کرد.

_یعنی وقتی پیر شدی، می‌خوای با وجود دندون مصنوعی‌هات اینجوری باهام صحبت کنی؟

_هی!

جنی قهقه‌ای آروم سر داد و نفس عمیقی کشید.

_دوست دارم!

_منم دوست دارم...

با اومدن گارسون، حرفشون رو به پایان رسوندن.

گارسون با گفتن نوش جان، ازشون دور شد.

_چه بوی خوبی!

جنی با هیجان گفت و همبرش رو برداشت و گازی ازش زد.

𝓕𝓮𝓮𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓪 𝓷𝓮𝔀 𝓵𝓲𝓯𝓮🌱Where stories live. Discover now