با احساس سردرد چشمهاش رو باز کرد. کمی طول کشید تا بتونه اطرافش رو آنالیز کنه.
تو ماشینش نبود و داخل اتاقی سفید رنگ بود.
نیم خیز شد و سعی کرد اتفاقاتی که افتاده رو به یاد بیاره.
سرش به شدت درد میکرد و لباسهاش عوض شده بود.
با اخم بلند شد و کمی تلو تلو خورد اما سریع دستش رو به دیوار گرفت تا نیوفته!
لعنتی به سردردش فرستاد و اتاق رو نگاه کرد.
تو اتاق جنی بود...
اخمی کرد و خودش رو به در اتاق رسوند و ازش بیرون رفت.
صدای خندههای زنونه ای میشید که اخمش رو شدید تر میکرد و ذهنش رو گیج تر...
وارد سالن شد و با دیدن مادرش به همراه جیسو و جنی که هر سه سرشون توی لپتاپ بود چشمهاش گرد شد.
_اینجا...
با صدایی دو رگه گفت و وقتی چشمش به دست جنی و حلقه افتاد، مطمئن شد داره خواب میبینه!
_تهیونگ؟ حالت خوبه؟
_د...دارم خواب میبینم؟...
جنی خندهای کرد و بلند شد، سمت تهیونگ رفت و بازوش رو گرفت تا روی مبل بشینه.
_بیا پسرم، سرت درد میکنه؟
گیج شده سر تکون داد و نگاهش رو بین مادرش و جنی چرخوند.
_عروس، برو مسکن بیار...
جنی خندهای کرد به طرف آشپزخونه رفت تا برای تهیونگ مسکن بیاره.
مادر تهیونگ بعد از رفتن جنی، موهاش رو پشت گوشش فرستاد و به سمت پسرش چرخید.
_تهیونگ ما داشتیم کلیسا انتخاب میکردیم تا مراسم عروسی رو اونجا برگزار کنیم. کلیسای تو مرکز شهر به نظرم مناسبه، بزرگه و 100 نفر رو توش جا میده، با یه مزون هم صحبت کردیم، فردا قراره با جنی و جیسو برای لباس عروس بریم و تو و دوستهات و پدرت هم برای کت و شلوار. کارها که تموم شد میریم خونه و تاریخ عروسی رو مشخص میکنیم، میدونی که ما زیاد نمیتونیم اینجا بمونیم بابات شرکت و دست شریکهاش گذاشته...
با اخم و دهنی نیمه باز به مادرش خیره شد، چی داشت میشنید؟
_مادرجون فکر کنم اطلاعات زیادی رو به مغزش وارد کردی...
جنی همونطور که میخندید گفت و لیوان آب به همراه قرص مسکن رو به تهیونگ داد.
_بخور.
تهیونگ اروم قرص رو از جنی گرفت و خورد.
_من...من سرم داره میترکه، میشه بگید چه اتفاقی افتاده؟
_داریم برای عروسیتون برنامه ریزی میکنیم، واضح نیست؟
_چه عروسی؟
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝓕𝓮𝓮𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓪 𝓷𝓮𝔀 𝓵𝓲𝓯𝓮🌱
Фанфикшн🌱 کامل شده 🌱 فکر میکرد خوشبختی وجود نداره! فکر میکرد عشق معنی نداره! فکر میکرد هیچ وقت قرار نیست طعم خوشبختی رو بچشه! نمیتونست نگاه مثبتی به زندگی داشته باشه! حق هم داشت... هر کسی جای اون بود نمیتونست! اما همیشه همه چیز ثابت نمیمونه... اون...
