(Part 42) بچه چجوری درست میشه؟

1K 44 39
                                        

« 1 سال بعد »

با لبخند به پسر کوچولو دو ساله و دختر کوچولوی یک ساله‌ش که مشغول بازی بودن نگاه می‌کرد.

با باز شدن در خونه، لبخندی زد و بلند شد.

جونگهو به همراه مادرش بلند شد و به خواهرش کمک کرد تاتی تاتی راه بیاد.

جنی خنده‌ای کرد و دخترش رو بغل کرد و همراه با جونگهو، به سمت در رفت.

تهیونگ با دیدنشون، کفش هاش رو درآورد و به سرعت سمتشون رفت.

_شلام بابایی...

_سلام عشقم.

سویونگ به سمت پدرش خم شد تا بغلش کنه.

تهیونگ خنده ای کرد و دخترش رو بغل کرد و محکم بوسید.

_سلام پرنسسم...

_امروز عصرونه خونه‌ی جیسو دعوتیم.

تهیونگ سری تکون داد و سویونگ رو به جنی داد تا بره و دوش بگیره.

_عزیزای دلم برید با هم اسباب بازی‌هاتون رو جمع کنید...

سویونگ رو پایین گذاشت و سمت آشپزخونه رفت.

جونگهو دست خواهرش رو گرفت با هم به سمت سالن رفتن و اسباب بازی‌هاشون رو توی سبد ریختن.

جنی ظرف میوه ای برای همسر چید و بیرون اومد.

با دیدن تهیونگ، که از پله‌ها پایین میاد، لبخندی زد.

_چه سریع...

_خواستم زودتر بیام پیشتون.

جنی با لبخند ظرف میده رو روی مبل گذاشت.

جونگهو و سویونگ، به سمت پدر و مادرشون رفت.

جنی توی پستونک مخصوص و سوراخ دار سویونگ، تکه سیبی قرار داد و درش رو بست تا دخترش سیب رو له کنه و سیب پوره شده توی دهنش بیاد.

جونگهو با لبخند روی پای پدرش نشست و مشغول خوردن توت فرنگی شد.

_بابایی...شُخل تو شیه؟ املوژ مامان من و سویونگ لو پالک بلد. اونژا یکی اژم پلسید شخل بابات شیه. من نیمیدونستم شی بگم. گفتم باباییم به عمو پلیس کمک می‌کنه...

تهیونگ خنده ای کرد و بوسه ای روی گونه‌ی جونگهو نشوند.

_من وکیلم...

_آها...یادم میله...

_اشکالی نداره عشقم.

_برید آماده بشید...جیسو منتظره.

جنی با لبخند گفت و همونطور که دخترش بغلش بود، بلند شد.

تهیونگ به همره جونگهو متقابلا بلند شدن و سمت اتاقشون رفتن تا آماده بشن.

.
.

با محکم زده شدن در اتاقش، با لبخند بلند شد و در رو باز کرد.

𝓕𝓮𝓮𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓪 𝓷𝓮𝔀 𝓵𝓲𝓯𝓮🌱Where stories live. Discover now