(Part 33) .اولین جشن تولد

859 40 135
                                    

_تب نداره؟

_نه...

_تو بهتری عزیزم؟

_آره، ته بیا بخوابیم...

_اما من باید برم سر کار...

_امروز نرو...دوتامون خسته‌ایم...اینجوری نمی‌تونی روی کارت تمرکز کنی...

_یعنی می‌گی نرم؟

جنی سرش رو تکون داد و روی تخت دراز کشید.

تهیونگ با لبخند سمتش رفت و پشتش دراز کشید و بعد از بغل کردن همسرش، به خواب رفت.

.
.
.

مشغول هم زدن غذا بود، پسر کوچولوش رو تشک‌چه‌ی نرمش روی میز ناهار خوری بود و صداهایی از خودش درمی‌آورد.

تهیونگ هنوز خواب بود و جنی بیدارش نکرده بود تا استراحت کنه.

_پرنسم چیکار می‌کنی؟

با لبخند زیر گاز رو کم کرد و سمت جونگهو رفت.

صندلی رو کشید و نشست و دستش جونگهو رو بوسید.

_عاشقتم عشق مامان! تو بهترین هدیه‌ی زندگی من و بابایی هستی عزیزدلم...

جونگهو خنده‌ای کرد و صدایی از خودش درآورد.

جنی به شیرینی لبخند زد و بوسه‌ای روی بناگوش جونگهو نشوند.

گوشیش رو از روی میز برداشت و وارد دوربین شد و از خنده‌ی جونگهو، عکس گرفت.

_بریم بابایی رو بیدار کنیم؟ دیگه باید ناهار بخوریم...

با لبخند پسر کوچولوی ریز رو بلند کرد و بعد از بوسیدن سرش، با هم به طبقه بالا رفتن.

وارد اتاق شدن و جنی با دیدن تهیونگ که کاملا تو پتوی غرق شده بود، خنده‌ای کرد.

آروم روی تخت نشست و جونگهو رو طوری قرار داد که پاهای ریزش به صورت تهیونگ بخوره.

با شیطنت خندید و انگشتش رو به آرمی و سطحی روی پهلوی جونگهو کشید.

جونگهو خنده‌ی صدا‌داری کرد و با پای ریزش، محکم تو دهن پدرش کوبید.

پاش رو تکون دیگه‌ای داد که باعث شد روی گونه‌ی تهیونگ بخوره.

تهیونگ به آرومی چشم‌هاش رو باز کرد و با دیدن یک جفت پای کوچیک، لبخند شیرینی زد و مچ نسبتا باریک پاهای جونگهو رو گرفت.

_با دوتا پای ریزه میزه بیدار شدم! چی شیرین تر از این که پرنسم بیدارم کنه...

کف پاهای جونگهو رو محکم بوسید و تک تک انگشت‌هاش که اندازه‌ی عدس بودن رو بوسید.

_عشق بابایی...

جونگهو بخاطر قلقلک اومدن پاش، تند تند تکون می‌خورد و می‌خندید و این باعث می‌شد دل پدر و مادرش حسابی براش ضعف بره!

𝓕𝓮𝓮𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓪 𝓷𝓮𝔀 𝓵𝓲𝓯𝓮🌱Onde histórias criam vida. Descubra agora