(Part 13) !حس شیرین

889 80 21
                                    

با احساس نور خورشید پشت پلک‌هاش، چشم‌هاش رو باز کرد و با یادآوری دیشب که جنی رو برای خودش کرده لبخند زد.

نگاهی به پیشی مچاله شده‌ی توی بغلش انداخت و خنده‌ی آرومی کرد.

تمام تن معشوقه‌ش مارک شده بود و تهیونگ با دیدن اون‌ها، حس شیرین مالکیت تو وجودش پخش شد!

آروم خم شد و بوسه‌ی سبکی روی لبش نشوند. بالا اومد و نوک بینی کوچولوش رو هم بوسید و در آخر چشم‌هاش و کل صورتش!

جنی چند باری صورتش رو تکون و در آخر، کلافه چشم‌هاش رو باز کرد.

تهیونگ با لبخند نگاهش کرد و موهاش رو نوازش کرد.

_صبح بخیر عشقم.

جنی آروم کش قوس کوچیکی به بدنش داد و پتو رو بالاتر کشید تا سینه‌هاش معلوم نباشه!

تهیونگ با لبخند به حرکاتش نگاه کرد و دستش رو نوازش کرد.

_صبح تو هم بخیر ته ته.

مَرد بوسه ای روی پیشونی جنی گذاشت و تو گردنش نفس عمیقی کشید.

_توت فرنگیِ من درد داره؟

جنی لبخندی زد و لپ تهیونگ رو بوسید و بعد دست‌هاش رو دور گردنش حلقه کرد.

_یکمی تیر می‌کشه.

جنی که انگار چیزی یادش اومده باشه، از تهیونگ فاصله گرفت و نگاه مظلومی بهش انداخت.

_کمرت رو ببینم...

تهیونگ با لبخندی که یک لحظه هم از روی چهره‌ش پاک نمی‌شد چرخید و جای چنگ‌های جنی رو بهش نشون داد.

جنی با تعجب روی رد زخم ها دستی کشید و با نگرانی تهیونگ رو سمت خودش برگردوند.

_ته خیلی درد میکنه؟

_نه عزیزدلم، نگران نباش!

جنی سری تکون داد و بازوی پُر تهیونگ رو نوازش کرد.

یک دفعه حسی توی رون‌ها و پاهاش پخش شد و ناله‌ای کرد.

تهیونگ با نگرانی به جنی نگاه کرد و موهاش رو نوازش کرد.

_چی شد؟

_س...سست شدم...

تهیونگ لبخند زد و جنی رو روی دست‌هاش بلند کرد و تا حمام برد.

_وقت حمومه توت فرنگی.

_نه تهیونگ درد می‌کنه...

_الان ماساژت می‌دم.

جنی با خستگی سرش رو بین گردن و کتف تهیونگ گذاشت.

وارد حمام شدن و تهیونگ در رو پشت سرش بست و با حوصله، شروع به شستن تنِ بلوری معشوقه‌ش کرد!




بعد از یک ساعت، هر دو توی آشپزخونه بودن.

تهیونگ مشغول درست کردن پنکیک بود و همزمان آهنگِ عاشقانه ای می‌خوند و جنی هم روی کولش بود.

𝓕𝓮𝓮𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓪 𝓷𝓮𝔀 𝓵𝓲𝓯𝓮🌱Where stories live. Discover now