با صدای در چشمهاش رو باز کرد و به اطراف نگاهی انداخت.
جنی تو بغلش بود و زیر پتو مچاله شده بود. لبخندی زد و بوسه ای روی پیشونی جنی نشوند؛ آروم طوری که بیدار نشه از جاش بلند شد و سمت در رفت تا بازش کنه.با دیدن چهره همون خانم میانسال کره ای لبخندی زد و به صبحانه هایی که روی میز متحرک چیده شده بودن نگاهی انداخت.
_متاسفم که بیدارتون کردم! حدس زدم خسته باشید و مهم تر از همه اینه که چون اولین باره به هتل ما اومدید برای روز اول میتونید صبحانه رو توی اتاقتون سرو کنین.
لبخند قدردانی زد و کمی خم شد.
_ممنونم بفرمایید.
زن سر تکون داد داخل اومد. با دیدن جنی خنده ای کرد و شروع به چیدن صبحانه روی میز کرد.
_پسرم زیاد بهش سخت نگیر! گناه داره...
تهیونگ لبخند خجالت زده ای زد و دستش رو پشت گردنش کشید و سرش رو پایین انداخت.
_راستش خیلی دوستش دارم. نمیتونم خودم رو کنترل کنم!
زن به آرومی خندید و با یاد گذشتهی خودش، نفس عمیقی کشید.
_همسر من هم مثل تو بود!
تهیونگ لبخندی زد و به جنی خیره شد.
زن بعد از دیدن نگاه عاشقانه تهیونگ به جنی، لبخند مادرانه ای زد و دستش رو روی شونهی تهیونگ گذاشت.
_مواظبش باش پسرم. خیلی دختر نازیه!
تهیونگ با لبخند سر تکون داد و به زن کمک کرد تا زودتر صبحانه رو بچینه.
زن تشکری کرد و بعد از نگاه آخری به اون دوتا، از اتاق بیرون رفت.
تهیونگ بعد از بستن در، سمت جنی برگشت و با لبخند روی تخت خزید.
یه دستش رو ستون سرش کرد و موهای جنی رو نوازش کرد.
_بیدار نمیشی عزیزدلم؟
جنی با حرص به طرف مقابل چرخید و پتو و کامل روی سرش انداخت.
تهیونگ خندهای کرد و از پشت جنی رو توی آغوش کشید.
_برامون صبحانه آوردن. باید بیدار شی...
جنی آروم چشمهاش رو باز کرد و با احساس درد، بغضی کرد و سرش رو به سینه تهیونگ فشار داد.
_تهیونگ درد دارم...
تهیونگ با لبخند زیبا و آرامش بخشی، دستش رو روی شکم جنی گذاشت و گردنش رو آروم بوسید.
_بلند شو و یه چیزی بخور، با معده خالی نباید قرص بخوری!
_اگه پاشم کمکم میکنی؟
_البته عزیزم...
تهیونگ پتو رو از روی جنی کنار زد و کمکش کرد بلند بشه تا کارهاش رو انجام بده...
ESTÁS LEYENDO
𝓕𝓮𝓮𝓵𝓲𝓷𝓰 𝓪 𝓷𝓮𝔀 𝓵𝓲𝓯𝓮🌱
Fanfic🌱 کامل شده 🌱 فکر میکرد خوشبختی وجود نداره! فکر میکرد عشق معنی نداره! فکر میکرد هیچ وقت قرار نیست طعم خوشبختی رو بچشه! نمیتونست نگاه مثبتی به زندگی داشته باشه! حق هم داشت... هر کسی جای اون بود نمیتونست! اما همیشه همه چیز ثابت نمیمونه... اون...