┨Chapter 4├

388 118 38
                                    

چشم‌هاش رو بست و ناخواسته یه قدم عقب رفت. با بهت لای پلک‌هاش رو فاصله داد و به خرده شیشه ها نگاه کرد. باورش نمیشد یه سینی لیوان از دستش سر خورده و فرش زمین شده. بزاقش رو بلعید؛ بیچاره و درمونده روی زانوهاش خم شد.


- وای گندش بزنن.


- بهش دست نزن.

سرش رو بالا برد و به سئوجون نگاه کرد. با خجالت عقب رفت و آه بلندی کشید.


- با این گندی که زدم استخدامم نمیکنن. تازه چند روزه اینجام و اصلا نباید خرابکاری میکردم.


سئوجون بی صدا مشغول برداشتن تیکه های بزرگ شیشه شد تا بعدش با دقت تی و جارو بکشه.


- خیلی دست و پا چلفتی ام. واقعا بی عرضه ام... آخه چند تا لیوان بود همه اش...

کیونگسو یه بند به خودش سرکوفت میزد و چهره درمونده اش تو چشم‌های سئوجون برانداز میشد.


- اگه رئیس کانگ بفهمه همین الان پرتم میکنه بیرون و کلی خسارت میگیره.


- برو لباساتو عوض کن اینجا رو خودم تمیز میکنم.


- چطوری بیخیال اینا بشم؟ اه خدای من چقدر بدبخت ام...

مرد بزرگتر سرش رو بالا گرفت و از پایین به پسرک آشفته نگاه کرد.


- بسپرش به من... برو لباساتو عوض کن به کسی هم نگو که تو شکوندی.


- خسارتشون خیلی میشه؟


سئوجون به تعداد لیوان‌هایی که شکسته بودن نگاه کرد.


- نه چیزی نیست برو... لباس‌هاتو عوض کن دیگه وقتشه در رستوران بسته شه.

بزاقش رو بلعید و با تعظیم کوتاهی سمت رختکن رفت. سئوجون با دقت همه جا رو تی کشید و خرده شیشه ها رو توی سطل خالی کرد.


- چیزی شکوندین؟


سمت صدا چرخید و مقابل پیرمرد تعظیم کرد. لبخند کمرنگی زد و لب باز کرد تا چیزی بگه، اما قبل از اینکه بتونه حرف بزنه مدیر کانگ غر زد:


- هییی این‌ها سرویس جدید بودن چطور تونستی بشکونیشون.


- من... من...

- وای خیلی بی دست و پایی پسر... حتما خسارتشو از حقوقت کم میکنم.


سئوجون با عجله جلو رفت و با کمی تقلا گفت:


- اشتباه متوجه شدین... من...


مرد بی حوصله تشر زد:


- خیلی خب... بسه نمیخواد توضیح بدی زودتر اینجا رو جمع کن... یه مشت بی عرضه دور هم جمع شدین.


پسر جوان تر دهن بازش رو تکون داد و با حرص بست. با خروج مدیر از رستوران زیر لب غر زد:


- من نشکوندم خیکی


- جمعشون کردی؟

سمت کیونگسو برگشت و اخم‌هاشو تو هم برد.


- اون پیر خرفت فکر کرد من شکوندم و سرم نق زد.

"Metanoia" [Complete]Where stories live. Discover now