┨Chapter 37├

131 35 11
                                    

کیونگسو به زنجیری که دور بازوهاش و طنابی که دور پاهاش بسته بودن نگاه کرد و با حرص دندون‌هاش رو به هم سایید.

- بگو بازم کنن.

لی جه یونگ با خشم روی صندلی نشست و به شکارچی سرکش مقابلش چشم دوخت.

- مگه بهت نگفتم از این خونه بیرون نرو؟ رفتی چه غلطی کنی؟

کیونگسو تکون محکمی خورد و وقتی سفت‌تر شدن زنجیر دور بازوهاش رو حس کرد، چشم‌های لبریز از خشمش رو بست.

- من از تو دستور نمیگیرم.

- ابله اونا دیگه فهمیدن تو یه شکارچی‌ای... اگه تا حالا به عنوان کسی که من دزدیدمش دنبالت میگشتن، حالا به عنوان همدست یه قاتل دنبالتن...

با عصبانیت به چشم‌های سرخ کیونگسو نگاه کرد و لب زد:

- یا بهتر بگم کسی که قاتل واقعی جونگینه...

کیونگسو با حجم سنگینی از غم و ناراحتی عربده بلندی کشید و با نفرت تفش رو سمت پیرمرد پرت کرد.

- همه‌اش تقصیر توی عوضیه... تو این کار رو باهام کردی... می‌کشمـــت.

نفس نفس زنان خودش رو روی زمین کشید و سعی کرد پاهاش رو از بند ریسمون رها کنه اما بی فایده بود‌. پیرمرد به دیوانه‌بازی های کیونگسو نگاه کرد و با تاسف سرش رو دو طرفش تکون داد.

- تا به خودت نیای همینطوری اینجا میمونی.

- چجوری پیدام کردی؟

- زیاد سخت نبود... منم پک خودمو دارم.

- اون سه نفرو تو فرستادی دنبالم؟

لی جه یونگ از روی صندلی بلند شد و گفت:

- خوشبختانه به موقع پیدات کردن. میدونی اگه گله اون گرگ سر میرسیدن چه بلایی سرت میاوردن؟

کیونگسو دماغش رو بالا کشید و بی حال سرش رو پایین انداخت.

- اون گرگی که زدمش زنده است؟

جه یونگ پوزخند تمسخرآمیزی زد.

- این بار کسی رو نکشتی نگران نباش.

پسر نفس راحتی کشید و زمزمه‌وار لب زد:

- بازم کن.

- فعلا همینطوری میمونی... نمیتونم تحمل کنم با بی احتیاطی گند بزنی به همه نقشه‌هام. یکم تنبیه شدن حقته.

کیونگسو آه بلندی کشید و پشت چشمی برای پیرمرد نازک کرد. جه یونگ در اتاق رو بست و شکارچی جوان رو تنها رها کرد.

____________________

- حالت بهتره؟

جین یونگ در جواب رهبر به آرومی سر تکون داد.

- خوبم

بکهیون بزاقش رو با درد خفیفی توی گلوش قورت داد و نیم نگاهی به چانیول انداخت.

"Metanoia" [Complete]Where stories live. Discover now