┨Chapter 16├

195 47 32
                                    

- سرآشپز کوچولو برگشتی؟

لوهان از توی هال جوابش رو داد و سهون به سختی از تخت گرمش دل کند و از اتاق خارج شد.

- امروز چطور بود؟

لوهان با صدایی که خستگی و بی حوصلگیش رو فریاد میزد، زمزمه کرد:

- سخت‌تر از همیشه... مشتری ها هر روز بیشتر میشن.

گرگ سرخ لبخند کوچیکی به چشم‌های محتاجِ خواب لوهان زد و موهای به هم ریخته اش رو مرتب کرد.

- بخاطر کار خودته... عالی عمل کردی.

- آره من همچین آدمی‌ام.

گرگ آروم خندید و پسر رو تو آغوشش گرفت.

- آفرین پسر خوب

- شام خوردی؟

سهون بی میل جواب داد:

- آره... برو دوش بگیر زودتر بخوابیم.

لوهان از مرد جدا شد و در حین رفتن به سمت حموم، بلوزش رو از تنش بیرون کشید.

- خودت نمیای؟

سهون آب دهنش رو محکم قورت داد و موذیانه بدن پسر رو از نظر گذروند.

- دلت میخواد بیام؟

لوهان لب‌هاش رو کج کرد و بی صدا تو حموم دویید و چفت در رو انداخت.

گرگ از بانمکی پسرک خندید و خمیازه بلندی کشید.

- حیف خسته‌ام وگرنه قورتت میداد.

سرآشپز با تخسی از توی حمام فریاد کشید:

- علاقه‌ای به تو ندارم مردک زشت.

سهون با صدای بلندی خندید و قبل از رفتن روی تختش، مشتش رو به در حموم کوبید.

- هییی ترسوندیم.

- میخوای این در رو از لولا بکنم و بیام تو حموم؟

پسر زیر دوش ایستاد و قبل از سرازیر کردن آب روی خودش، با لجبازی گفت:

- معلومه که نمیتونی... فکر کردی با این تهدیدهای توخالی میتونی منو بترسونی؟

سهون دست‌هاش رو مشت کرد و یه قدم از در فاصله گرفت.

- حیف نمیشه وگرنه بهت نشون میدادم.

لوهان با شیطنت خندید و دوباره با لجبازی جواب داد:

- بروووو من که میدونم زورشو نداری بچه.

گرگ سرخ دوباره مشتش رو به در حمام کوبید.

- لعنتی بالاخره که از اون تو بیرون میای... میدونم چیکارت کنم.

پسر لبخند دندون‌نمایی زد و با تخسی گفت:

- نخیر میخوام تا صبح تو وان بمونم.

- هییی یالا بجنب دوش بگیر.

"Metanoia" [Complete]Where stories live. Discover now