┨Chapter 38├

147 39 9
                                    

- بنظر خوب نمیای.

بکهیون سرش رو دو طرفش تکون داد.

- حالم خوبه... باید قبل از اینکه کسی بفهمه زنده‌ای تصمیم بگیریم چیکار کنیم؛ پس به چیزهای دیگه فکر نکن.

جونگین دوباره نگاهی با بکهیون کرد. از دیروز که دیده بودش رنگ پریده‌تر بنظر می اومد اما می‌تونست گرمای بیش از حد بدنش رو حس کنه. بزاقش رو بلعید و مردد لب زد:

- چی تو فکرتونه؟ چرا به کسی نگفتین من زنده‌ام؟

رهبر دستی به پیشونی مرطوب از عرقش کشید و با صدای آرومی گفت:

- زنده موندنت یه اتفاق غیرممکن بود. فقط خواستم این خبر به گوش جاسوس‌هامون برسه و همه فکر کنن مردی.

- خب الان نقشه‌ای داری؟ مـ... میتونیم کیونگ رو نجات بدیم؟

بکهیون نیم نگاهی به بتا انداخت و آروم خندید.

- اونو از دست هم‌نوعانش نجات بدیم؟ دیوونه شدی؟

جونگین خجل سرش رو خم کرد و با لبه لباسش ور رفت.

- من میخوام اونو کنار خودم نگه دارم. اگه همه فکر میکنن مردم، پس میتونم مخفیانه برش گردونم.

بکهیون نفس عمیقی کشید و به تحقیق و مطالعاتی که کرده بود فکر کرد.

- باید یه چیزی بهت بگم.

جونگین با حوصله منتظر شنیدن حرف‌های رهبر شد.

- تو گفتی کیونگسو یه شکارچی با ژن خاموش بوده. به همچین شکارچی‌ای میگن حابل خفته... و در واقع این نوع شکارچی‌ها از تمام هم‌نوعانشون خطرناک‌ترن چون هیچ کنترلی روی خودشون ندارن. به محض دیدن یه گرگ، بی‌اراده بهش حمله میکنن چون میل درونیشون فقط با کشتن و به قتل رسوندن ارضا میشه.

بتا لب‌هاش رو تو دهنش برد و دست‌هاش رو مشت کرد. پس بخاطر همین بود که کیونگسو اونطور وحشیانه رفتار میکرد و میخواست همون لحظه بکشتش.

-پس بـ... بخاطر همین لی جه یونگ خواست... ژنش رو فعال کنه تا اونو تو دست خودش نگه داره!

رهبر با قاطعیت گفت:

- دقیقا همینطوره

جونگین فشار بدی رو روی قلبش احساس کرد. حتی فکر کردن به نبودن کیونگسو تو زندگیش مثل پرت شدن روی سیم‌های خاردار، دردناک و کشنده بود.

- کمکم کن برش گردونم.

بکهیون لبخند بی‌رنگی زد و نفس عمیقی به ریه‌هاش فرستاد. از قبل می‌دونست جونگین برای پیدا کردن کیونگسو پافشاری میکنه. قصد داشت از این کار منصرفش کنه و با خطرات پیش رو آشناش کنه.

- من همه رو از وجودت بی‌خبر نذاشتم که کیونگسو رو نجات بدم؛ بلکه خواستم فکر کنن مردی و نتونستی بهمون بگی چه اتفاقی افتاده. وگرنه ممکن بود هر کسی به کاخ نفوذ کنه و بخاطر ساکت کردنت، بکشتت.

"Metanoia" [Complete]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt