┨Chapter 27├

144 41 18
                                    

- زود برگشتی.

لوهان خمیازه بلندی کشید و روی مبل نشست.

- کارم زودتر از بقیه شب‌ها تموم شد.

سهون با قدم‌های کوتاه نزدیک پسر رفت و کنارش نشست.

- حالت چطوره؟

- خوبم فقط خیلی خسته‌ام.

گرگ سرخ به چشم‌های سرآشپز خیره شد و لبخند محوی به برق نگاهش زد. همچنان عشق رو در نگاهش می‌دید.

- بیا تو بغلم.

لوهان کمی مکث کرد و لبش رو بین دندونش گرفت. سهون دست‌هاش رو باز کرد و با یه چشمک ریز و لبخند زیبا گوشه لبش منتظر سرآشپز موند. لوهان ناخودآگاه لبخند زد و با کمی تعلل تو بغل مرد خم شد. نفس عمیقی از عطر تن گرگ کشید و با خستگی بین بازوهاش جا گرفت و پلک‌هاش رو روی هم گذاشت. دلتنگ آغوشش بود. جایی که همیشه ازش آرامش می‌گرفت.

- لوهان

- هوم؟

گرگ سرخ بدون مقدمه و صادقانه لب زد:

- ممنون که موندی، خیلی از رفتنت می‌ترسیدم. حالا که کنارمی می‌تونم راحت نفس بکشم.

پسر چشم‌هاش رو باز کرد و به تابلوی مقابلش که به دیوار نصب شده بود چشم دوخت. چی می‌تونست به مرد بگه وقتی خودش هم حس و حالی شبیه اون داشت؟

- خیلی ترسیدم. اما وقتی فکر کردم فهمیدم از نبودنت بیشتر می‌ترسم. پس فقط تلاش کردم بتونم بمونم. ولی همچنان...

- بوی ترس رو تو وجودت حس می‌کنم.

پسر سکوت کرد و دستش رو بالا برد و روی قفل انگشت‌های سهون به دور خودش، کشید. لمس کردن مرد، آروم گرفتن تو بغلش، شنیدن نفس‌هاش و حس کردن تپش قلبش همچنان مثل قبل لذت‌بخش و دوست داشتنی بود. درصدی از دوست داشتنش تغییر نکرده بود؛ فقط شوکه و ترسیده بود که با گذر زمان همه چیز درست می‌شد.

- بهم قول بده مراقبمی.

سهون بوسه محکمی روی سر لوهان نشوند و با قاطعیت گفت:

- قول میدم. همیشه کنارت باشم، حواسم بهت باشه و مراقبت باشم.

سرآشپز لبخندش رو عمیق کرد و با صدای رسا و عاری از اضطراب گفت:

- همین خوبه.

____________________

صدای منزجر کننده تلفن تو فضای آروم اتاق پیچید و به زور دستش رو بالا برد و از روی میز برش داشت. قبل از نگاه کردن به مخاطب، با چشم‌های بسته تماس رو برقرار کرد و تلفن رو به گوشش چسبوند. صدای خفه و خواب‌آلودش به زور رها شد:

- ها؟

- خواب بودی؟

کمی صدای پشت تلفن رو آنالیز، و پلک‌هاش رو به سختی نیمه باز کرد.

"Metanoia" [Complete]Where stories live. Discover now