- زود برگشتی.
لوهان خمیازه بلندی کشید و روی مبل نشست.
- کارم زودتر از بقیه شبها تموم شد.
سهون با قدمهای کوتاه نزدیک پسر رفت و کنارش نشست.
- حالت چطوره؟
- خوبم فقط خیلی خستهام.
گرگ سرخ به چشمهای سرآشپز خیره شد و لبخند محوی به برق نگاهش زد. همچنان عشق رو در نگاهش میدید.
- بیا تو بغلم.
لوهان کمی مکث کرد و لبش رو بین دندونش گرفت. سهون دستهاش رو باز کرد و با یه چشمک ریز و لبخند زیبا گوشه لبش منتظر سرآشپز موند. لوهان ناخودآگاه لبخند زد و با کمی تعلل تو بغل مرد خم شد. نفس عمیقی از عطر تن گرگ کشید و با خستگی بین بازوهاش جا گرفت و پلکهاش رو روی هم گذاشت. دلتنگ آغوشش بود. جایی که همیشه ازش آرامش میگرفت.
- لوهان
- هوم؟
گرگ سرخ بدون مقدمه و صادقانه لب زد:
- ممنون که موندی، خیلی از رفتنت میترسیدم. حالا که کنارمی میتونم راحت نفس بکشم.
پسر چشمهاش رو باز کرد و به تابلوی مقابلش که به دیوار نصب شده بود چشم دوخت. چی میتونست به مرد بگه وقتی خودش هم حس و حالی شبیه اون داشت؟
- خیلی ترسیدم. اما وقتی فکر کردم فهمیدم از نبودنت بیشتر میترسم. پس فقط تلاش کردم بتونم بمونم. ولی همچنان...
- بوی ترس رو تو وجودت حس میکنم.
پسر سکوت کرد و دستش رو بالا برد و روی قفل انگشتهای سهون به دور خودش، کشید. لمس کردن مرد، آروم گرفتن تو بغلش، شنیدن نفسهاش و حس کردن تپش قلبش همچنان مثل قبل لذتبخش و دوست داشتنی بود. درصدی از دوست داشتنش تغییر نکرده بود؛ فقط شوکه و ترسیده بود که با گذر زمان همه چیز درست میشد.
- بهم قول بده مراقبمی.
سهون بوسه محکمی روی سر لوهان نشوند و با قاطعیت گفت:
- قول میدم. همیشه کنارت باشم، حواسم بهت باشه و مراقبت باشم.
سرآشپز لبخندش رو عمیق کرد و با صدای رسا و عاری از اضطراب گفت:
- همین خوبه.
____________________
صدای منزجر کننده تلفن تو فضای آروم اتاق پیچید و به زور دستش رو بالا برد و از روی میز برش داشت. قبل از نگاه کردن به مخاطب، با چشمهای بسته تماس رو برقرار کرد و تلفن رو به گوشش چسبوند. صدای خفه و خوابآلودش به زور رها شد:
- ها؟
- خواب بودی؟
کمی صدای پشت تلفن رو آنالیز، و پلکهاش رو به سختی نیمه باز کرد.
YOU ARE READING
"Metanoia" [Complete]
Werewolf•¬کاپل: کایسو | چانبک •¬ژانر: گرگینه ای | ماوراطبیعی | انگست | اسمات •¬خلاصه: همه چیز جمع شده بود توی یه رستوران قدیمی که مشتریای ثابت خودش رو داشت و بیشتر اوقات خلوت بود. یه رستوران که به وسیله افراد عجیبی گردونده میشد که فقط به ظاهر میتونستن کن...