┨Chapter 15├

210 61 28
                                    

سلام خوشگلا.
میدونم خیلی دیر شده اما سعی میکنم از این به بعد اپ متداول داشته باشم.
نظراتتون رو حتما جواب میدم و مرسی که منتظر میمونین.❤
Respina

______________________________________

چند روز از اتفاق توی جنگل و مرگ سئوجون میگذشت. همه طوری رفتار میکردن انگار چیز مهمی نبوده ولی جونگین میدونست به همین زودی خودش رو دوباره مقابل آلفای رهبر میبینه؛ پس وقتی تو اتاقش بود سعی کرد آروم باشه و عمیق نفس بکشه.

رهبر به پسر نگاه کرد و با ملایمت لب زد:

- میخوام راجع به ماجرای چهار سال قبل باهات حرف بزنم پس سعی کن خونسردیت رو حفظ کنی.

جونگین نفس عمیقی کشید و در جواب بکهیون، سری تکون داد و هوشیارتر از قبل به صدای آلفا گوش داد.

- میتونم بفهمم چه نفرتی نسبت به قاتل پدر و مادرت داری؛ شاید توان کامل درک کردنت رو نداشته باشم اما حس بدی که داری رو میفهمم.

بتا زبونش رو دور لبش کشید و نگاهش رو تو اتاق کار رهبر چرخوند. میتونست صدای مشتری‌ها رو از توی سالن بشنوه.

- هوم

رهبر مکث کوتاهی کرد و با یادآوری ماجرای رخ داده با ملایمت ادامه داد:

- تازه ریاست رو به دست آورده بودم و خیلی از دستورات خارج از کنترل و رضایت من بود؛ بلکه قدرت اصلی رو روسای قبایل داشتن.

- دارین به خاطر کاری که با خانواده‌ام کردین بهونه میارین؟!

بکهیون لبخند کمرنگی به رنگ نگاه پسر زد. چشم‌هاش از غبار نفرت پر بودن. لبش رو تو دهنش برد و به ادامه داستانش پرداخت.

- اون شب من به اجبار ازدواج کردم. و فرمانده چوی به اجبار به اون ماموریت رفت. افراد من بی رحم و خشن نیستن. اون دستور داشت تو رو برگردونه به کاخ تا طبق قانون مجازاتت بشی. اما خانواده‌ات مقاومت کردن و جنگیدن رو ترجیح دادن.

جونگین نفس کوتاهی کشید و با فشاری که دور گردنش احساس میکرد لب زد:

- اون‌ها از من محافظت میکردن. از تنها پسرشون.

- درسته، من شجاعت و فداکاریشون رو تحسین میکنم. نمیخوام تاسفم رو بهت نشون بدم اما باید بدونی یه زمانی خیلی ضعیف و محتاط بودم. و این باعث شد نتونم از مردم شهرم در برابر افکار پوسیده یه سری از روسای پیر و احمق محافظت کنم.

جونگین چند باری پلک زد و در برابر صداقت و تواضع رهبر سکوت کرد.

بکهیون کمی خم شد و دست پسر رو آروم گرفت. با لحنی که حس اعتماد و امنیت میداد زمزمه کرد:

- هیچ چیز نمیتونه زخم عمیق روحت رو ترمیم ببخشه، مگر اینکه وجودت رو از نفرت پاک کنی. اونوقت خوی انتقام از قلب و روحت محو میشه.

"Metanoia" [Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora