سلام به همگی امیدوارم خوب باشین.
اول از همه خیلی معذرت میخوام بابت جواب ندادن نظرات پارت قبلی، نتم افتضاح بده و همین الانش هم به سختی تونستم این پارت رو توی واتپد اپ کنم.
و اینکه این روزها خیلی مراقب خودتون باشین.این پارت رو با دقت بخونین. دوستون دارم.♡
Respina______________________________________
مغزش زودتر از بدنش از خواب عمیقش بیدار شد و قبل از اینکه بتونه جسمش رو حرکت بده هوشیاریش باعث وحشت تو تک تک نقاط بدنش شد.
توان تکون دادن انگشت هاش رو نداشت؛ حتی باز کردن پلکهاش هم سخت شده بودن و این میترسوندش.نفس عمیقی کشید و مدتی رو تو حالت وحشتناکی که میتونست اسمش رو مرگ تدریجی بذاره باقی موند.
صدای باز شدن در اتاق مثل تلنگر عمل کرد و جونگین با بهت پلکهاش رو باز کرد و بازدمش رو با فشار رها کرد.دستهاش رو مضطرب بالا برد و وقتی از حرکتشون مطمئن شد نفس آسوده ای کشید.
چشمهای هراسونش رو اطرافش چرخوند و تو نگاه منتظر بکهیون گره خورد.
- بالاخره بیدار شدی... بنظر میرسید سالهاست نخوابیدی.
جونگین بزاقش رو ناشیانه قورت داد و به آرومی خیز گرفت و روی تخت نشست.
- سلامزمزمه کوتاهی کرد و سرش رو تو اتاق ناآشنا چرخوند و اخم کوچیکی کرد.
- کجام؟
بکهیون روی صندلی نشست و پاهاش رو روی هم انداخت.
- کاخ ایل لوپو
چشمهای بتا با شوک از حدقه بیرون زدن و دهن باز کرد تا حرفی بزنه اما با ترسی که توی بدنش رعشه انداخت، خودش رو عقب کشید و پشتش به تاج تخت چسبید.- حالت چطوره؟
جونگین دستی به پهلوش کشید و با یادآوری زخمش، گوشه پیراهنش رو بالا کشید و پهلوی سالم و بی نقصش رو از نظر گذروند.
- خوب شدم.
- بعد از دو روز بی هوش بودن یا بهتر بگم خواب عمیق باید خوب باشی.بتا چند باری پلک زد و سرش رو بالا برد.
- دو روز خواب بودم؟
- آره، البته بخاطر داروهات بود و نمیدونم من زیاد اطلاعات پزشکی ندارم اما الان مطمئنم خوبی.
چند ضربه به در اتاق خورد و بکهیون با ملایمت لب زد:
- بیاین داخلخدمتکارها لباسهای جدید و تلفن و کیف پول با کفش هایی که با سایز پای جونگین هماهنگ بودن رو روی میز کنار تخت گذاشتن.
- قربان چیزهایی که خواسته بودین آماده است.
- خوبه؟ میز صبحانه رو کامل بچینین.
- بلهجونگین به خروج دو دختر نگاه کرد و نفس عمیقی کشید.
- من... من میخوام برگردم لومانو.
- لباسهاتو بپوش، بعد صبحونهات رو بخور... وقتی جواب سوالهامو دادی میتونی بری.
پسر لبش رو گزید و مردد لب زد:
- سوال؟بکهیون بلند شد و دستهاش رو توی جیبش برد.
- دو شب قبل تو جنگل چیکار میکردی؟ یه آلفا مرده و تو باید جواب بدی.
بتا زبونش رو دور لبهای خشکش کشید و تند سر تکون داد. نمیتونست جلوی ضربان تند قلبش رو بگیره پس ترجیح داد چیزی رو نشون بده که بکهیون میتونه بفهمه و خلافش عمل نکنه.
YOU ARE READING
"Metanoia" [Complete]
Werewolf•¬کاپل: کایسو | چانبک •¬ژانر: گرگینه ای | ماوراطبیعی | انگست | اسمات •¬خلاصه: همه چیز جمع شده بود توی یه رستوران قدیمی که مشتریای ثابت خودش رو داشت و بیشتر اوقات خلوت بود. یه رستوران که به وسیله افراد عجیبی گردونده میشد که فقط به ظاهر میتونستن کن...